ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خیلی وقته که مطلبی ننوشتم و خیلی هم حرف واسه گفتن دارم ،
رفتم خونه خواهرم :
به مدت 8 روز رفتم خونه خواهرم اشفتگی های ذهنیم رو سروسامون دادم خیلی آرامش پیدا کردم حدود 17 سال تو اون شهر زندگی کردم اما به اندازه این 8 روز خیابوناشو نشناخته بودم . وقتی رفتم بازار روز یه حس خوبی بود بعضی از فروشنده ها برام کاملا اشنا بودن مث اون خانمی که داد میزد بیا سیب کیلو 1500 ، مکان مغازه ها اصلا تغیر نکرده بود سبزی فروشی اولش بود ترشی فروشی و کلیپسیا همشون سر جای خودشون بودن . خیلی برام جالب بود .
جالب تر اینه که بعد از خرید آقاتون بیاد خریدا رو بگیره دست و سوار ماشینت کنه و برسونت خونه
دوستامو دعوت کردم خونه :
فریبا نسرین الهام بصرف شام اومدن خونه ابجی جونم برامون قرمه سبزی درست کرد فقط یه کوچولو تند شده بود و همه هی سر سفره اب میخوردن ... الی گفت که دوست پسرش بهش گفته که شما دخترا وقتی خونه خالی دارین چیکار میکنین ... یعنی یه جورایی ما رو داشت مسخره میکرد ... ما هم غیرتی شدیم نسرین گوششیو برداشت زنگید به ابجیش و گفت سریع قلیون میوه ای رو بیار خلاصه دور هم نشستیم و قلیون میوه ای کشیدم کلی هم کار کردیم که اثر جرمی نمونه که آبجیم بفهمه
یه روز سعیده رو دیدم یه روز هم چند دقیقه رفتم دم خونه اقدس البته باید نوشت نسترین