ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امشب بابایی سر کاره
منو تو تنها بودیم که بابا بزرگ از یاسوج به عشق تو اومد ماهشهر
من چمپلو کردم و تو مثل همسشه کمر و با دستای کوچولوت گرفتی و همینطور که من چگپلو کنان جلو میرفتم تو تاتی میکردی ،یهو خم شدی و صورتتو اوردی نزدیک صورت من و خندیدی ،خدا میدونه دلم غش کرد برای لبای شیرین خندونت و اون چشمات که پر از برق خنده بود. سه بار دیگه هم همینکارو کردی
اوووووف مامان عاشقته
امشب رفتیم رستوران سنتی ترنج ، فضای خیلی زیبایی داشت
اولین رستورانیه که با رادین رفتیم
داین خاک گلدونا رو میخورد اما از طعمش بدش اومد و تفش کرد ، باباشم تمیزش کرد ، بعد از اون گیر داد به نوشابه و یمقدارشو ریخت
انقدر درگیر اپ ها و گروههای کاری هستم که تا گوشیمو دست یگیرم یادم میره بیام درباره پسرم بنویسم . امان از این گروهها ، میخونیمشون یه طور وقت میگیرن ، بعدشم درباره شون به فکر فرو میریم ، و زمان های طلایی رو از دست میدیم.
اولین جشن تولد رادین خیلی شیرین بود ، بعد از یکسال زحمت فراوان