امروز من
امروز من

امروز من

لبخند رادین

امشب بابایی سر کاره 

منو تو تنها بودیم که بابا بزرگ از یاسوج به عشق تو اومد ماهشهر 

من چمپلو کردم و تو مثل همسشه کمر و با دستای کوچولوت گرفتی و همینطور که من چگپلو کنان جلو میرفتم تو تاتی میکردی ،یهو خم شدی و صورتتو اوردی نزدیک صورت من و خندیدی ،خدا میدونه دلم غش کرد برای لبای شیرین خندونت و اون چشمات که پر از برق خنده بود. سه بار دیگه هم همینکارو کردی 

اوووووف مامان عاشقته

آرامش امشب

در حین دیدن شبهای مافیا قسمت ۱۰ رادین رو شیر دادم و در آغوشم خوابید ، بلند شدم و اوردمش تو اتاق گذاشتمش یر جاش ، مسعود خواب بود فردا صبح ساعت ۵.۲۰ باید بیدار بشه و بره سره کار ، مسعود و رادین رو  نگاه کردم که هر دو در خواب آرومی بودن ، چه آرامشی دارم وقتی شما  دو تا عشاقام رو میبینم

کباب کوبیده

امشب رفتیم رستوران سنتی ترنج ، فضای خیلی زیبایی داشت 

اولین رستورانیه که با رادین رفتیم 

داین خاک گلدونا رو میخورد اما از طعمش بدش اومد و تفش کرد ، باباشم تمیزش کرد ، بعد از اون گیر داد به نوشابه و یمقدارشو ریخت 

تولد ۱ سالگی

انقدر درگیر اپ ها و گروههای کاری هستم که تا گوشیمو دست یگیرم یادم میره بیام درباره پسرم بنویسم . امان از این گروهها ، میخونیمشون یه طور وقت میگیرن ، بعدشم درباره شون به فکر فرو میریم ، و زمان های طلایی رو از دست میدیم. 


اولین جشن تولد رادین خیلی شیرین بود ، بعد از یکسال زحمت فراوان 

راه رفتن

۲ ۳ روز هست که داریم بهش اموزش میدیم راه بره 



یکی دوبار تو تمریناتش ۳ ، ۴ قدم هم برداشته  روزی ۱۰ بار تاتیش میکنم تا راه بره ، وقتی تنها ایستاد با دستم به زانوهاش میزنم که متوجه بشه قدم برداره