ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
این روزا یاد گذشته هام میفتم زمانایی که احساساتم انقد قوی بود که اجازه ی هیچ تعقلی رو نمیداد، روزایی پر از احساس ، احساساتم به هیچ چیز توجه نمیکردن اونا روزایی بودن که من تمام اهداف و برنامه هام رو گذاشتم کنار و فقط غرق در احساس نفس کشیدم . اون موقع هم حد احساسمو درک نمیکردم اما الان بهتر از هر زمانی میفهممشون . من کور کر لال شده بودم و تنها احساساتم منو هدایت میکرد. رفتارای اون روزام برام عجیب میان باور نمیکنم چطور انقد فلجم میکردن ، یه روز با شنیدن یه خبر تلخ از تهران رفتم خوزستان به هیچ چیز فکر نکردم فقط قلبم گفت باید بری و من رفتم ... روزای تلخی بودن و احساسات من منو هدایت کردن و مسیر دیگه ای رو توی زندگیم باب کردن ، الان که فکر می کنم اشتباه بود نمیگم نباید میرفتم اما باز باید در همون لحظات به عقلم رجوع میکردم .
الان احساساتم رو میتونم کنترل کنم نه بطور کامل اما تاحدودی افسارشون رو دست گرفتم ، وقتی نه میگم یه احساس خوبی سراسر وجودمو فرا میگیره خیلی خوبه البته از یه طرف بخاطر احساساتم یه حس بدم دارم ، اما به خودم میگم هر چی تا الان احساساتم کمک کردن و راه درست رو نشون م دادن الان هم نشون میدن
مدلسازی یه فصل روخونی کردم
استاد سر کلاس گفت که بهش زنگ بزنم وقتی باهاش صحبت کردم میلی یکی از شاگرداشو بهم داد و گفت این یسری فیلم داره ازش بگیر تدوینشون کن
ابسترکت مقاله مهندسی نرم رو ترجمه کردم
الان رو تختم دراز کشیدم لپتاپ جلومه میخوام مدل سازی بخونم