امروز من
امروز من

امروز من

دیشب نزدیک ساعت ۱۱ ، من و عاطفه و رادین رفتیم پارک مهر و ماه همینکه رادین رو دم پارک پیاده کردیم ، مثل پنجره از قفس آزاد شده بدو بدو رو شروع کرد ، پارک به اون بزرگی رو  دوید ، رسیدیم به دریاچه مصنوعیش ، دو تا اوردک بودن ، اونا رو نشونش دادم اولش ترسید ، بغلش کردم چند بار نشونش دادم تا ترسش ریخت و بعدش مرتب میگه :"اُوک "