ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اومدم تهران ، می خواستم با اون دوستم که تهران خونه گرفته بود هم خونه شم اما اون مشتاق نبود من هم توکل کردم به خدا و گفتم برای همخونه شدن با اون اصرار نمیکنم ، به هر دلیلی اگه دوستم نخواد هم خونه بگیره ، من نباید خودمو چتر کنم . هر چند ته دلم از این موضوع ناراح بودم و دوست داشتم تکلیف خونه گرفتنم زود مشخص شه .
شیوه زندگیم با مسکنم تغییر میکرد و تغییر هم کرد، دوستم یه لیست بلند از اسم خوابگاهها برای من تهیه کرد و من صبح زود بیدار شدم به خیلی از شماره های لیست تماس گرفتم یه خوابگاه بود تو نجات الهی 270 پیش 270 اجاره میشه گفت خوابگاه مجهزی بود اما اجارش برای من زیاد بود
رفتم یه خوابگاه دیگه تو جمهوری ببینم نرسیده به خوابگاه یه خوابگاه دیگه سر راهم بود رفتم و اونو هم دیدم یه نگاه مختصر انداختم و زدم بیرون ، رفتم به خوابگاهی که مد نظرم بود ، اتاق بچه های دکترا طبقه سوم بود و این برام سخت بود.
استخاره گرفتم و خوب اومد که برم اون خوابگاهی که سر راهم رفته بودم ، منم همین کارو کردم ، الان نزدیکه 7 روزه که اینجام ، بچه های خوبی داره و منهای اینکه کمد ندارم و تختم بالاست مشکل خاص دیگه ای ندارم و راضیم . خدا هم کمک کنه که شرایط خوب بمونه .