ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عصبانیم
مسعود عصبانیم کرده
دیشب رسیده دهدشت
ساعت یازده به بهونه ی اینکه خسته است از من جدا میشه
شب بهم طنگ میزنه میگه خیلی دوست داره اگه میگی تا آژانس بگیرم بیام پیشت
منم ساده میگم نه بخواب استراحت کن و خودم تنها تو خونه مریم از صدای در و پنجره و ادما میترسم و علاوه بر در ورودی در اتاقم قفل میکنم که مبادا ...
اونوقت فردا ظهر سر سفره میگه من دیشب ساعت ۱۲ راه افتادم با دوستام رفتم عروسی که اصلا دعوت نبودم
کلی هم از عروسی تعریف میکنه که بهه یه گروه دختر دسته جمعی رقصیدنووو....
اونوقت من ساعت ها وقت میزارم برم تو کانالا کلیپای عروسی دانلود کنم و مسعود تنها میره از نزدیک میبینه
فردا ظهر خودش میره بیرون نمیکنه بگه بیا چند دقیقه با هم باشیم میره خونشون ظهر محمودو میفرسته دنبالمون
و جز در لحظه ناهار نمیبینمش
میرم تو اتاق دیگه که اونم بیاد باهم حرف بزنیم باز نمیاد و میشینه تو جمع دیگه و انقد حرف میزنه که نتیجش جز کدورت و ناراحتی خودش و دیگران عایدی نداره
بعد میره تو اتاقش ترگل ورگل میکنه منم میرم دنبالش و تازه میگه با دوستام میریم بیرون چون شب اخر بودنش در دهدشته ... یجوری میگه شب اخرش در دهدشت انگار رفیقش داره میره خط مقدم شهدای حرم سوریه
جالب اینجاست که قبل از ظهر بهم زنگ زده گفته که حسین آقاو اکرم خانم گفتن بعد از ظهر باهم بریم بیرون منم که محلول شستشویی صورت ندارم و از محلول اجیم استفاده میکردم گفتم بی ارایش برم اونجا بعد ناهار ارایش کنم بریم ... هرچند اصلا تمایلی نداستم و فقط بخاطر مسعود پذیرفتم و حتی گفتم که نه من لباس ندارم مسعود هم بهانمو بریدو گفت که لباسات خوبن ...هومون لباسای دیشبتو بپوش
حالا انگار نه انگار که منم ادمم بهم گفتن بریم بیرون من که برای بقیه برنامه نریختم اونا برای من برنامه ریختن یجوریم کنسلش کردن انگار نه انگار منم ادمم
حداقل این برنامه بیرون رفتن نبود لبتابمو با خودم می اوردم روی مقالم کار میکردم
قبا هم متوجه شده بودم این دوست مسعود ادمیه که فقط به خودش اهمیت میده اما امروز به این موضوع ایمان اورده بودم
عذرخواهی پیش کش حتی به روشونم نیاورده بودن که یه قراری با منم گذاشتن
ادمای شکل دوست مسعود و زنش از بالا به بقیه نگاه میکنن ... از اینجور ادما بدم میاد
باید حواسم باشه فاصله مو حفظ کنم باهاشون که بهم اسیب نرسونن
جالبه مسعود منو عصر هم تنها گذاشت رفت با دوستاش خوش بگذرونه
مسعود فکر میکنه من اون ادمی که میگفتم نیستم من قبلنا بهش میگفتم ادم باید با دوستاش بعد از ازدواج رابطه داشته باشه و خوش بگذرونه
مسعود هنوز مثل دوستش بر روابطش مسلط نیست و نمیدونه چطور باشه
البته همه ادما خیلی چیزارو نمیدونن اما مسعود اصلا حواسش به رابطمون نیست اصلا حواسش به من نیست مسعود هنوز به بلوغ رفتاری با من نرسیده فکر میکنه همون مجردیه که بوده
من میام دهدشت چند روز تو خونه ی خالی و بی امکانات خواهرم صبر میکنم تا بیاد و اون وقتی میاد اولویت اولش دوستاشن و بعد من ...
مسعود حتی نمیبینه رفیقش بعد ۲ سال زندگی تو یه خونه با زنش روز اخرشو در دهدشت برای دوستاش خرج میکنه چون رفیقش واقعا یه جنتلمنه که میدونه چطور زنشو راضی نگه داره
رفیق مسعود اولویت ادمای زندگیشو میشناسه و با هر ادمی درست رفتار میکنه
واسه همین زنش همیشه ازش راضیه ... یادمه وقتی توی خونشون بودیم مسعود یه خاطره از شوهرش تعریف کرد و توی اون خاطره زنه گفته بود من از پسرای قلیونی بدم میاد و رفیقش تو دلش گفت وی اگه بدوونه منم قلیونیم و ...
زن رفیقشم از شوهرش حمایت کرد و گفت نه این خاطره کذبه
خیلی خوشم اومد که زنه چه خوب پشت شوهرشو گرفت و حمایتش کرد ... زنایی مثل اون همیشه از شوهرشون حمایت میکنن... چون شوهراشون میدونن چطور رفتار کنن ... زنایی مثل اون هیپوقت دنبال جایگزین توی زندگیشون نیستن