عاطی از گلبرگ یاسوج براش یه کت سبز زرد و شلواز زغالی کرفت
با یه دست لباس خونه
جمعه میاد و میبینمشوم
عاطی که اومد وفت میکنم درس بخونن و اماده کلاس ام شم
اخ گفتم کلاسام یادم اومد جدی جدی معلم شدم ، انقدر ذوق نکردم یادم رفت ذوق کردن