امروز من
امروز من

امروز من

حسادت گناه کبیره است

از حسادت های ریز منتنفرم
از اینکه زنای همسمن در فامیل حرفایی بهم میزنن و خودشونو باهام مقایسه میکنن ناراحت میشم


منتهی جدیدا به کارمند بودن دوستم حسادت میکنم به اینکه شوهرش خیلی خوب باشه هم همینطور
بعد با خودم فکر میکنم چقدر بدجنس شدم نباید حسود باشم باید خوشحال باشم اما میگم حالا شوهر خوب کنه اما نه زیاد خوشتیپ
روح حسادت در من خیلی کم بوده هیپوقت متوجه ش نشدم
فکر کنم این اولین باره حسادت کردم دست خودمو با ناخن فشار دادم حسادت گناهه و یه فکر شیطانی
من همیشا خوش قلب بودم و بهترین ها رو برای دیگران میخواستم
خداوند منو در مسیر مستقیم قرار بده الهی امین 

تابستان ۹۸

نتایج کنکور رو زدن ... خوشبختانه میلاد شیمی کاربردی قبول شد و موجبات مباهاتم رو فراهم کرد موفقیت های بیشتری رو از درگاه ایزد براش مسئلت دارم
کنکوری های امسال نتایج عجیب و غریبی داشتن.... پسر عموم با درصد های بسیار پایین نفر ۱ کنکور شد.... اولش که شنیدم فکر کردم ۱ شده پس خیلی باهوشه اما وقتی درصد ها رو دیدم متوجه شدم با اینکه داداشم میگفت همیشه خوب مطالعه میکرده و این درصد ها رو اورده پس اوضاع طالبان علم نزولی شده که با درصد های پایین میشه رتبه ی ۱ شد .
از طرفی هم افرادی که از تجربی نتیجه نگرفتن به انسانی نقل رشته دادن و تربیت دبیر قبول شدن . این دوره زمونه اگاهی فراگیر شده و همه میدونن چه مسیری چه انتهایی رو داره، یادمه در زمان خودم هیچ اگاهی نداشتم و چون راهنماهام خواهر و برداری بودن که تماما سکوت اختیار میکردن من مسیری رو رفتم که نمی بایست میرفتم ، فکر میکنم ناشکری دارم میکنم من از زندگیم راضیم از همسرم از بچه ام ، پس نباید از نا امیدی حرف بزنم. اما همیشه اینو میدونستم که اگر سر کار نرم یه روزی میام و از این احساس شکست حرف می زنم، منی که استعداد و تلاش درس خوندن رو داشتم همیشه در حال گریز بودم و انقدر به این گریز ادامه دادم که حتی مسیر رو هم نگاه نمیکردم .

یادادشتای دوران بارداری۲

تاثیر رویا گرایی و عدم پذیرش حقیقت
عاطی اینجا میخوام راحب مورد بالا باهات حرف بزنم


من و تو هر کدوم قبلا به این نتیجه رسیدیم که هر کسی میتونه دیگری رو به خوبی رهنمون کنه اما برای زندگی شخصی خودش، اصولا بدترین تصمیم ها رو میگیره، که از دلایلش میتونه احساسات و عواطفش باشه
و فکر می‌کنه دیگران دارن اشتباه راهنمایشش میکنن
و نسخه ای که براش می پیچونن درست نیست
چون شناختی از اون شخص ندارن
نمیدونن اون چی دوست داره ، چه عواطفی داره، چقدر از تحمل بعضی چیزا اسیب میبینه و نمیتونه خیلی کارا و رفتارا رو تحمل کنه

از اونجایی که هدف ما اینه که تو به خودشناسی بهتری از خودت برسی مثالای واقعی میزنیم که ملموس تر شه

برمیگردیم به وقتی که تو ۱۵ سالت بود ، تو اونموقع فوتبالو خوب دنبال میکردی برنامه های عادلو میدیدی و دوست داشتی که یه روز دانشجوی صنعتی شریف بشی و عادلو از نزدیک ببینی
با یه تلاش میشد به این رویا رسید
انتخاب رشته ت مرتبط بود ریاضی میخوندی مطمن بودی اون رشته رو دوست داری ... بعد از رتبه سال اولت متوجه شدی که یکم رویایی بودی اندازه تلاش تو تو رو صنعتی شریف نمیبره ، اما به مهندسی استان خودت که میبره
رفتی استان خودت درس خوندی و هیچوقت دیگه برای رفتن به ارشد و صنعتی شریف فکر نکردی
چرا ؟

سوال ، اینجا بگو چرا رویای صنعتی شریفت ناپدید شد ؟(مطمنم شاید جز من کسی حتی یادش نمونده تو روزی چنین رویایی داشتی خودت چی یادته)



حالا اینجا نظر شخصی خودمو میگم :بنظر من تو با رتبه سال اولت به یه شناخت از خودت رسیدی که تو حداقل حوصله انچنان زحمت و فشاری که یه دانشجوی صنعتی شریف داره رو نمیتونی وارد کنی و خب مهندسی مهندسیه و حالا حتمی که نباید تهران باشه ... دیگه بهش فکر نکردی



حالا به یه بعد خودشناسی دیگه از تو میرسیم، تو یک روز دبیری تو دستت بود و هبچگونه اهمیت خاصی براش قاعل نبودی ، اونموقع تو دانشجو مهندسی بودی ، نمیدونم از چه کسی مشورت گرفتی ایا با استادی یا شخص خاصی صحبت کردی که بدون ترس از دبیری گذشتی یا نه .... اما از یه چیز مطنم هستم تو بارها به خود من گفتی هیچ علاقه ای به معلم شدن نداری و دلیلی نمیبینی بری دبیری .... پس به رشته خودت ادامه دادی
اونروز ۱۹ سالت بود با توجه به شناخت شخصی از خودت تصمیمی گرفتی که برای اونموقع کاملا قابل درک بود که خب تو علاقه نداری پس نیازی نبود ادامه بدی

امروز ۱۳ سال از اون روز میگذره و تو یه دختر بالغی برای بدست اوردن یه شغل دبیری که از نصف اون شغل هم پایین تره از روی پله پاش پیچ میخوره و به کشیدگی رباط می انجامه ...( خدا روشکر بدتر از این نشد .)
سوال چهارم، چی شد که شغلی که یه روز با بی خیالی ازش گذشتی برات مهم شد که نزدیک بود پات اسیب جدی ببینه؟

اینجا به طور واضح میشه نتیجه گرفت که عاطفه فروغی نژاد ، فکر میکنه که شناخت کاملی از خودش ، از جامعه اش ، از اوضاع کشور و شرایط تقربی ایندش داره به همین دلیل تصمیم میگیره که از دبیری مسلم بگذره ، چون به هر صورت یه کاری میتونه پیدا کنه که حداقل از دبیری براش بهتره.

این اشتباه بزرگ انتخاب رشته چقد تو زندگی عاطفه تغیر ایجاد کرد ؟ ایا میتونستی با معلم شدن همسر دار و بچه دار بشی ؟

سوال ، عاطی بنظرت چرا چنین تصمیمی که امروز مطمئنی اشباه بوده رو گرفتی؟

خب حالا سر کار رفتنت ، تو تقریبا کمتر از یک سال بعد از فارغ التحصیلیت پیش دانشی سر کار میری و بعد از چند سال کار ، شغلتو ول میکنی ، چرا ؟میگی قصد داری برای کنکور تجربی بخونی؟

شاید کمی هم از اینکه جلو دانشی هر از گاهی گفته بودی خواستگار پولدار با حقوق ۳۰ میلیونی داری ، اما بعد از چند سال هیچ اثری از خواستگار نبود ، تصمیم گرفتی دیگه کار نکنی؟

(جا داره اینجا بگم ، من واقعا اون روز به تصمیمت احترام گذاشتم و باور داشتم حتما پزشک میشی و ذره ای شک نداشتم )
بعد از چند ماه که میگذره خود من بارها بهت گفتم کانون ثبت نام کن و تو اینکارو نکردی ؟ چرا؟
آیا فکر میکردی تو درس نمیخونی پس چرا پولتو از دست بدی ؟
اگه اینطور بود و برای پول از کانون گذشتی اونم پولی که نهایت حقوق ۲ ماه کارت بود .ایا ارزش کنکور اندازه ۲ ماه کارت نبود؟

بعد از یه مدت حداقل خودتم به این نتیجه رسیده بودی که گذشت زمانی که مغز درس خوندن داشتی . باهام موافقی؟


*** تا اینجا دو حرف و بدن تو به وضوح بهت گفته : از مغز به عاطی:عاطی روزی که من برات سوالات کنکور رو تجزیه تحلیل میکردم تو ۱۸ سالت بود عمر تو گذشته و از من انتظار کارایی درسن ۷ ۲۸ نداشته باش

از استخوان به عاطی:عاطی گذشت زمانی که من برات قدرت ورزشی ایجاد میکرد من دارم رو به تحلیل میرم


از تصمیمای دیگه ای که تو گرفتی وصل شدنت به شبکه بود ،که در مدت بسیار کمی عملیش کردی، یک روز باهام تماس گرفتی و با ذوق بسیار درباره ی کار در شبکه حرف زدی و اینکه در سمینار دختری رو دیدی که حقوقش ۳۰۰ میلیون بود و به من گفتی ، محبوبه من خودمو تو اون جایگاه میبینم ، عاطفه بعد از گدشت چند ماه و شرکت در جلسات تصمیم به جدب نیرو و پرزنت گرفت و و به دیدن افرادی که سال تا سال نمیدید رفت و اونها رو دعوت به کار کرد، بعد از چند ماه متوجه تصمیم اشتباهش شد و از اون کار جدا شد


خب حالا نیم نگاهی داشته باشیم به بعد ازدواجی زندگیت :
در سن ۲۴ سالگی چند نفر عاطفه رو میبینن و بهش پیشنهاد ازدواج میدن و حتی یک نفرشون بسیار زیاد مصر هست و حتی با دایی عاطفه هم حرف میزند ،

الان حدود ۷ سال گذشته و هیچ شخصی با دیدن عاطفه به عاطفه پیشنهاد ازدواج رسمی نداده. در این مدت چه شده ،آیا افزایش سن موجب شد که خواستگاری پیشنهاد ندهد؟

• ***از زیبایی به عاطفه: عاطفه انتظار اینکه مثل سابق در چشم دیگران جذاب باشم نداشته باش



بنظر هر انسانی که تو رو اندازه من دیده باشه تو همیشه یک سبک پسند بودی. همیشه از انسانایی که دستشون به دهنشون بیش از حد می رسیده خوشت می اومد ، و ملاک ظاهری خاصی نداشتی

شاید خودت اینو باور نکنی اما اولین مردی که یه کوچیک چشمتو گرفت گلاب دار بود (منظورم این نیست که دوسش داشتی یا عاشقش بودی یا خواستی باش دوست شی نننننننننننه اصلا و ابدا اما برات جذاب بود )
بعدش ۲ مورد در دانشگاه و بعد از اون سه پزشک

۰چیزی که کاملا میشه از انتخاب های تو متوجه شد اینه که تو به پول خیلی اهمیت میدی و همونطور که بعد از نامزدی کذایی گفتی یه حقوق کارمندی تو رو راًضی نمیکنه و توقعت حفوق پزشکیه

خب تا اینجا کار میگیم عاطی به خود شناسی برای ازدواجش رسیده و میدونه علاقش چیه، و مصرانه روی این خواسته اش پا فشاری میکنه

وارد ارتباطاتی که دوست داره میشه، و مثل کتاب مردان عاشق چه زنانی هستند بابارا انجلیس، عاطفه و کیس مورد نظر هر دو در یک منظره رمانتیک در یک قایق رمانتیک نشسته اند و زیبا ترین کلمات عاشقانه رو بیان میکنن ، ظاهر همه چیز عالیه


اما.
اما
اما
این تنها عاطفه هست که دارد پارو میزند!!!
و بقول باربارا عاطفه باید در همین لحظه از قایق بپرد

&مستمندانه خواهش میکنم به هر سوالیمم جواب ندادی به این جواب بده و برام بفرست&
(((عاطفه تو الان ۳ ده از زندگیتو پشت سر گذاشتی ، در هر دهه از زندگیت با شناخت شخصیت تصمیمی گرفتی ، کدوم یکی از تصمیماتت درس بوده؟؟؟)))

الان در دهه ی چهارم زندگیت قرار داری ،تصمیم دهه چهارمت چیه؟


بنظرت توبرای زندگی شخصیت رویا پردازی؟
تو برای زندگی شخصیت انسان واقع گرایی هستی ؟
آیا ترجیح میدی خودت تجربه کنی تا یاد بگیری؟
یا ترجیح میدی ارتباطت رو با اطرافیانت قوی تر کنی و ازشون مشورت بگیری؟
تا الان چند تصمیم مهم گرفتی ؟
از کدوم تصمیماتی که گرفتی همچنان خوشحالی ؟چند مورد رو بیان کن:
آیا برای تصمیمات دهه ی چهارم زندگیت همچنان روی خودت متکی هستی یا قصد داری با دیگران مشورت کنی؟







یادادشتای دوران بارداری

ولی اول و اخر هر ماجرای خود شخص مقصر است
و سادگی شخصی هر انسانی که موجب ضرر خود شخص میشه


حالا یا فرد سادگیشو میپذیره و خودشو و رفتارشو اصلاح میکنه


یا به دنبال مقصر در بیرون هست
من خودم رو در جریان فاطمه مقصر میدونم هرچند خانواده ام هیچگونه جانب داری از من نکردن و منو اگاه نکردن تا من در اشتباه افتادم من هم ۲۱ سالم بود و چون خانواده در اون زمان موافق بودن فکر میکردم کار درستو میکنم




اما بعدش به اشتباه خودم پی بردم
و همچنان خوشحالم که فهمیدم و تکرارش نکردم



سال ۹۲ تو خونه مریم مریم منو نابود کرد انقدر بهم حرف زد و گفت تو مقصری اما بعد متوجه شدم و دیگه اشتباهمو تکرار نکردم



اشتباه بار اول من عدم اگاهی خودم ، سادگی بیش از حد که خود فاطمه بیش از ده بار بهم گفت محبوبه تو خیلی ساده ای، اما من نفهمیدم که چطور ساده ام ، فکر میکردم چون درس تون بودم نفر ۲ کنکور بودم المپیادی بودم پس عاقلم و تصمیماتم درسته



چند سال بعد اگاه شدم ،



تا یه جایی خانواده مقصر سادگیم بودن ، امااز یه جایی دیگه حساب ادم از خانواده حساب جداست....

بعدش سنم، تجاربم، شکستام، دیدن ادما و اطرافیانم، کتاب خوندن و ..‌ همه دلایلین که دیگه نتونم بگم خانواده مقصرن



از یه جایی به بعد فقط خود ادم مقصر زندگیشه


حرف تو رو تو حاضر جواب بودن قبول دارم اصوالا ارثی هست و به تربیت بستگی داره




اما حاضر جوابی هم دلیل نیست که طرف درست تصمیم بگیره



تصمیم گرفتن راجب زندگی خود ادمهمش به خودشناسی و اگاهی بستگی داره

من خودم ادم حاضر جوابی نیستم

یه روزایی به خودم زیاد ستم کردم
اما از یه جایی هم گوش خودمو پیچوندم گفتم دیگه بدخواه خودم نباشم


خداروشکر الان زندگی خودمو دارم و راضیم
چون هنر راضی نگه داشتن خودمو بلدم
نیاز نیست همه چیز داشته باشم تا از زندگیم راضی باشم ، منتهی یاد گرفتم از داشته هام لذت ببرم و توقع و ارزو های تخیلی نداشته باشم(ارزوی تخیلی : تو بگو خرید یه مانتو، وقتی بش نیازی ندارم )

الان اکثریت اطرافیانم دوستان فامیلم و ... به من حسودی میکنن


پس چطور منکه حاضر جواب نبودم الان خونه زندگی ای دارم ، شوهری دارم که تولدم هر طور شده برام کیک میخره ، بهم محبت میکنه باورت نمیشه اونروز ده کیلو گردو برام خرید با خودم گفتم کاش عاطی هم یکیو داشته باشه که براش ده کیلو گردو بخره



عاطی با زبون مادریم که الان بچه م تو شکمم داره جون میگیره و تکون میخوره ، من مسعود و دوست داشتم و البته دوس داشتم نمیگم هیچ هیچ تو بگو دو درصد دوسش داشتم اما وقتی منو خواست بهش زمان دادم و پای احساس اون موندم حتی تا روز عقدمون اونقدار دوسش نداشتم و هیچوقت دعا نکردم بهش برسم و بارها از خدا خواستم که اگه قسمتم نیست هر طور شده حتی ازمایش دی ان ای ام بد بشه اما بهونه ای باشه بهش نه بگم



میخوام بگم تا عقد هم اونقدرا دوسش نداشتم ، اما یاد گرفتم ، از مادرم یاد نگرفتم ، مادر چی بلد بود که یاد بده، اما به قول لقمان ادب از که اموختی از بی ادبان

فهمیدم همونطور که پدرم کاری برا مادرم نکرد نه وسیله خونه ، نه طلا ، نه خورد و خوراک و ...



پس من عاشق مردی شدم که برام ارامش محیا کرد از هر نوعیش احساسی ، حمایتی ، مالی


من تو ازدواجم دنبال رویا بافی نرفتم ، به احساساتم اهمیتی نذاشتم ، فک نکن چون حرفشو نزدم براگ پیش نیومد ... اما من به دنبال زندگی بودم پس بهش رسیدم



فکر میکنی اسون بود وقتی مریم بر و بر تو چشمام زل میزد و حرفای وقیحانه میزد که دل منو نسبت ازدواج به مسعود سیاه کنه با تمام وجود نارحت میشدم و حتی گاهی میگفتم که چرا مجبور شدم مسعود رو انتخاب کنم


بماند از حرافایی که مثلا برادرم بهم تلفنی زد هنوز حرفاش تو گوشمه و دلم میشکنه وقتی یادش می افتم



اما باز کوتاه نیومدم باز تلاشمو کردم و با خودم گفتم محبوبه دیگه ۲۱ سالت نیست بگی خانوادم مقصرن دیگه نمیتونی بگی مامانم مقصره که مدام بهم میگه از مسعود بگذر

اگه من دنبال مقصر کردن بودم به مسعود یه نه میگفتم اونهمه فحش و حقارتو تحمل نمبکردم اونوقت هیچ کسی نبود که مقصرای بیشتری از من داشته باشه ،

تو میدونی مامان زنگ زد تهران منو اق کرد گفت به مسعود نه بگو ، اما من یبار هم به روش نیاوردم ، اگه اونروز من به حرف مامانم بودم که امروزمو نداشتم



خودت بهم بگو اگه من دوسال پیش با مسعود عروسی نمیکردم الان جز یه دختر ۳۰ ساله تو خونه چیز دیگه ای بودم؟؟؟



خدا میدونه من پای عشق و عاشقی ننشستم و تلاشم فقط برای رسیدن به زندگی بود که یه نفر بخاطر من فقط و فقط بخاطر من کیک تولد بخره



من امروز خودمو شیفته و عاشق شوهرم میدونم و بهش افتخار میکنم


عشق یعنی اینکه وقتی پدرت مادرت برادرت خواهرت هیچکدوم نمیدونن تو چه حالی داری یه نفر هست که ازت میپرسه خوبی ؟