امروز من
امروز من

امروز من

قبل از امتحان

دارم میخونم امتحان دارم


این عکس منو به یه خاطره قشنگ قدیمی برد

من و چترم و کتاب توی دسهاتم عصر بود بارون شدید بود از الهام و رعنا جدا شدم و یه صدایی از پشت سرم شندیم گفت: میتونم باهاتون صحبت کنم ؟ من گفتم : نه 

و ناپدید شد


کیمیاگر

بنظرم ریتم خوبی رو داشته تا قبل از فصل آخر به فصل آخر که میرسه خیلی عجیب میشه و یدفه حوادثی اتفاق می افته که عجیبه و غیر قابل تصور . 


اما فایده هاش برای من :

میشه گفت تو رمان کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم مهمترین چیزی که داشت یاد میداد چند صفحه ای بود که راجب دیگری حرف میزد.

و اما تو این رمان هدف اصلیش دنبال کردن رویایی شخصی هر فردیه 

و من ... کاری که من دارم میکنم و تو این رمان راجبش حرف میزنه من دارم رویایی شخصی مو فراموش میکنم و از مسیر حرکت بهش خارج میشم و کلا دست نیافتنی میپندارمش 

تو این رمان یه حسایی رو بیان میکنه که من هم احساس کردم   ناامیدی ها و غصه هایی رو که من هم در طول رسیدن به رویام داشتم من مثل فروشنده بلور هستم که ترسیدم و به دنبال رویام نرفتم و وودی مثل نقش اول رمانه که به رویاش دست یافته 

چقد حقارت داره وقتی آدمی بدینجا میرسه 

ناراحتم که چراااااااااااا

یه شب مثل کاردانی

منو خدیج و مهرناز تو خوابگاهیم من شیر و  گندمک اوردم و سه تایی دور هم نشستیم من یه بالشت گذاشتم زیر سرم و به پهلو دراز کشیدم خیلی شب قشنگیه احساسی که الان دارمو قبلا تو کاردانی داشتم کاش همه شبا مثل امشب بشه

شب یلدا

منو خدیج و غزیزه تصمیم گرفتیم شب خوبی داشته باشیم ، منو عزیزه رفتیم میوه و شیرینی خریدیم. من به عزیزه پیشنهاد دادم که تره بار نزدیک مترو میوه بخریم اونجا قدیمتاش خیلی مناسب بودن بعدش عزیزه خیلی تعجب کرد که چطور انقد ارزون خرید کردیم. 

میزو چیدیم عکس گرفتیم یگانه رو چن بار صدا کردیم که بالاخره به  زور اومد 

وسط ماجرا مهرناز هم از خونه اومد و به ما پیوست 

زهرا چاقه هم از خونش اومد و کیک و باسلق خرید کلی خوردیم

شب خوبی بود .