امروز من
امروز من

امروز من

دعوت به کار

داشتم با مدیر شرکت تلفنی صحبت می کردم که مدیر کل یه سازمان که قبلا برای کار درخواست داده بودم اومد پشت خطم کنترل درستی رو خرفام نداشتم و به مدیر شرکت گفتم که میخوام پشت خطیم و جواب بدم...

انقد از این حرفتم پشیمونم و بنظرم این حرفم خیلی گستاخی بود و به مدیر شرکتم حق میدم که از دستم ناراحت باشه هر جند عذرخواهی کردم اما راضی نشدم دیگه نباید نسنجیده حرف بزنم انقد هم عجول نباشم.

اخرش زنگ زدم به مدیر کل  اون سازمانه ، اونم گفت مدارکتو بیار برای تدریس تو یه اموزشگاه ... بالاخره قراره من تدریس کنم هدف من استاد دانشگاه شدنه فعالا هیچ تجربه ای از دیس ندارم استرسم هم باید کنترل شه ...

استادم گفت قبل از اینکه تدریس کنم شیوه هاشو یادم میده حتما باید باش در این باره صحبت کنم . در مجموع خوشحالم چون کار جدیدی رو میخوام شروع کنم اونم کاری که واقعا دوست دارم . اما فک نکنم پول خاصی توش باشه ...

تشکراز استادم

به این فکر افتادک که از یکی از استایدم که باش 2 درس رو گرفتم وبرا هر کدوم ازدرسا 4 نمره برای پروژه گداشته تشکر کنم . اون روزا و حتی چند ماه پیش به ارزش کاراین اساد پی نبردم.اما چند روز پیش به این فکر کردم این پروژه ها موجب شدن من بدونم چقد روی رشته م تسلط دارم و برای نمونه کار یه ازشون استفاده کردم واین موجب استخدام شدن من شد.

خیلی درسا تو دوران تخصیل پاس می کنیم اما کمتر درسی به درد بازرار کار می خوره یادم باشه وقتی استاد شدم به پروژه شاگردام اهمیت بدم.

افکار بد موقع


میخوام درس بخونم اما دهنم همض رفته برای برنامه و کارایی که بعد از کنکور میخوام داشته باشم حرفهایی که راجب اعتقاداتم به حجاب یا بهتر بگم طرز پوشش صحیح هست . اینکه عاعقادم به حجاب ده سالگی چی بود بیست سالگی چی بود و سی سالگی چی خواهد شد . در این مقوله خیلی حرفا دارم خیلی چیزا تو دلمه .

حرف هایی که راجب روزه دام . راستیتش یسری از اعتقاداتم رو خیلی دوست دارم و اینکه تونستم نگه شون دارم خوشحالم و به خودم افتخار میکنم افتخاری میکنم که همسشه یه جور بودم یه جور نماز خوندم یه جور لباس پوشیدم یه جور رفتار کردم این چیز خیلی خوبیه که من تو مرور زمان به دست اورد بعضی از ارزش ها رو ادم با گذشت زمان بدست میاده و چقدر خوبه چیزی که من بدست اوردم افتخاره.چقد خوبه ادم چیزای با اردش بدست بیاره چقدر خبه ادم پیش خالقش سر بلند باشه .

تمام خوشبختی واقعی ادم تو این جمله است  که خالقش بهش بگه ازت راضیم بنده م.

 

چرا انقد زود


چرا انقد زوددلم به رحم میاد چرا انقد زود میگذرم . چرا میبخشم میگذرم محبت میکنم در حالی که هنوز طرف مقابلم منتطه من برم طرفش . چرا وقتی خودم از دلم در اومد منتظر نمیمونم که طر مقابلم بیاد بگه ببخشید اصلا نگه ببخشید بار رفتارش نشون بده متوجه اشتابهش شده .دیگه کی می خوام متوجه دنیای کثیف آدما بشم .

کی میخوام یاد بگیر تواین دنیای کثیف نباد ساده بود . صداقت درمقابل سیاست عین سادگی است . جالب ایجاست که بقیه حس میکنن به من خوبی کردن و صده بار اینو تکرار میکنن . من چون حرف نمیزنم یه این باور میرسن که اره اونا چقد بزرگی در حقم انجام دادن و من بازم سکون میکنم باید هر خوبی که به کسی میکنی بهش نشون بدی لازم شد صد بار بیانش کنی بفهمه هر چند از صمیسم قلب به این حرف اعتقاد ندارم اما خب راه حل چیه ...

راه ش چیه ... باید رفت ... ادم باید از دنیای که بهش تعلق نداره از ادمایی که حرفشو نمیفهمن بگذره ادما عوض نمسشن ادمایی که حتب وقتی بهشون اجازه میدی حرف بزنن اونوقت حاضر نیشت حرفای تو رو بشنون پس نباد کنار اینا بود باید رفت این تنها راهه

 

 

نقاشی کشیدن فایده نداره ، حرف زدن هم فایده  نداره ،

شکوندن وسیله هم فایده نداره

دعوا و مرافعه راه انداختن فایده نداره

هیچ راه حلی وجود نداره

با یه احمق  خود خواه دهن به دهن شدن هم فایده نداره.

اما هر چیزی یه راه حلی داره ...

راه حلش اینه که فرار کنی آیه قران داریم که وقتی یه سری به خدا میگن ما کاری از عهدمون بر نمیومد چون جایی که ما زندگی کردیم ظلم بود خدا بشون می گه مگه زمینم وسیع نبود پس مهاجرت می کردید .

من هم باید مهاجرت کنم باید آرامش خودم رو در این چند روز مونده حفظ کنم و درس بخونم و موفق شم، سرم رو بالا بیارم و به خودم افتخار کنم و فردا حسرت امروز رو نخورم .