امروز من
امروز من

امروز من

ازمون استخدامی اموزش پرورش ۹۸

بعد از یک سال انتظار و مطالعه با دوست خوبم ساناز و ساخت گروه دو نفره ی کارمندان دولتی اینده  

آخرای مهر ماه  در کانال متوجه استخدامی شدم اموزش پرورش رشته منو میخواست اما نه در شهر محل سکونتم 

بلکه در شهر های هم جوار ، منم ناراحت شدم که من الان دارم بچه دار میشم گیریم که قبول شم چطور برم اون شهرا و بیام ، بچه مو چیکار کنم، زندگیمو چطور مدیریت کنم... 

اما  بالاخره  خودمو جم کردم و گفتم نباید محبوبه سال ۹۴ باشم و بخاطر اینکه شهر خودم رشتمو نمیخواد قید ازمون و بزنم و گریه کنم و بی خیالش شم ،... هر چند کلی گریه کردم و پیش مامان بابام نارضایتیمو نشون دادم

۲ ماه سخت رو پشت سر گذروندم هم درس میخوندم هم باردار بودم 

چه لحظاتی که کتاب و جزوه دستم بود و بخاطر اینکه بچه از بی تحرکی من خسته نشه تو خونه راه میرفتم هنوز نور خورشید که رو جزوه برگه کاهی جلد قهو ه ایم جلوی چشممه ، از روزی ۳ ، ۴ ساعت به روزی ۱۲ ساعت مطالعه مو رسوندم 

از خودم راضی بودم ، شاید این رضایت  تنها سالهای کنکور کاردانیم از خودم داشتم 


عصر ۱۷ ام دی نتایج رو زدن و من دعوت به مصاحبه شدم ،از  روی کارنامه متوجه شدم نفر اول  یا دومم  روزی  که با برادر شوهر رفتم مصاحبه  رقیبم رو دیدم و رفتم باهاش حرف زدم بهش نمره اولین و گفتم زنگشو باخت و متوجه شدم نفر اول هستم از نفر سوم هم خبری نبود بنظرم نفر سوم چون نتونست نصف نمره منو بیاره حذف شد.راهروی که به اتاق مصاحبه خ ت م میشد و با نفس نفس زدن قدم برداشتم و رسیدم به راهروی انتظار که ده نفری رو صندلی منتظر نشسته بودن ،اسمم رو که خوندن وارد اتاق شماره ۱ شدم در زدم و با سلام وارد شدم مصاحبه روانشناسی تخصصی من رو ۴ نفر ازم گرفتن اولش استرسم زیاد بود اما کم کم بهتر شدم ، با اینکه امسال سه بار ختم قران داشتم  اما میترسیدم ازم بخوان قران بخونم اما تو سالن انتظار از بچه هایی که مصاحبه دادن متوجه شدم قران  خوندن رو در این مرحله نمیخوان  مصاحبه با همه چالش هاش  تموم شد وقتی از اتاق اومدم بیرون بعضیها بهم گفتن چقدر مصاحبه من طولانی بوده و مصاحبه خودشون کوتاه بوده 

منم بفکر فرو رفتم نکنه میخواستن زدم کنن،  نتایج و اول گفتن شاید ۱۵ ام و بعد ۲۶ ام بهمن بزنم و اینطور نشد ،خدا میدونه چقدر با استرس پیگیر نتیجه بودم  ،تا اینکه  با لطف زهرا امیرصوفی با ۲۱ روز فراوانی آشنا شدم و با مدیتیشن خودمو در جایگاه معلمی میدیم و دیگه نگرانی ها و استرس هام رنگ باختن و وقتی ۷ اسفند ۹۸ فرا رسید حول و حوش ساعت ۵ من به آرزو و خواسته  دیرینه ام رسیدم . من رسما معلم شدم 


تولد کودک دلبندم

بالاخره بعد از ده ماهی برگشتم به خانه خاطراتم 

بهترین اتفاقا برام افتاد 

باردار شدم و در یه روز زیبای برفی به شیراز رفتم و در بیمارستان شوشتری زیر نظر دکتر شیبانی  پسرم رو از خدا هدیه گرفتم، وقتی صدای مهدیارم رو در حالت بی هوشی شنیدم  قشنگترین لبخند دنیا به لبم اومد ، لبخندی دلنشین و مهربانانه که متفاوت با همه ی لبخندای زندگیم بود  اون لبخندی بود از در اوغوش کشیدن هدیه معصوم خدا به من  ، لبخندی پر از رضایت از زندگی زیبام

شکرت خدای مهربونم که بهترین و زیباترین و معصوم ترین نعمتت رو به من دادی اونم در لحضاتی که بی صبرانه انتظارشو میکشیدم