امروز من
امروز من

امروز من

دروغ گفتم

تو کتابخونه داشتم دری میخوندم که یکی ازم چرسید کدوم دانشگه بودی؟ منم دروغ گفتنم و یه دانشگاه دیگه رو معرفی کردم . بهش گفتم ارشد کامپیوتر سراغ نداری اینجا ؟ اونم یکی رو بهم معرفی کرد. رفتم پیش دختره ، اونم ازم پرسید کدوم دانشگاه بودی؟ همون دروغ رو دوباره گفتم ، دختره هم برگشت گفت : اِ چه جالب منم همون دانشگاه بودم.

خدا دوست نداره من برم جهنم بخاطر این دروغا واسه همین دستمو رو کرد . تصمیم دارم به دختره وقتی که دیدمش حقیقت رو بگم. شاید بعد از اینجا دیگه ندیدمش اما اگه واقعیت رو بهش بگم و ازش خجالت بکشم دیگه دروغ نمی گم.

 

 

 

15/11/92

45/9 صبح رسدم کتابخونه اما ذهنم درگیر حلسه دیشب شرکته :

امتیاز شرکت در طی مضایده دیروز به خریدار سلا 90 رسید، یعنی مدیر اجرایی شرکت به مدیر کل ارتقاء پیدا کرد . یسری مسائل کاری شخصی من بهتر خواهد شد یسری مسائل هم هنوز نمشیه در موردشون نظر داد . امیدوارم همه چی به بهترین حالت ممکن پیش بره .

بازم داداشم

17 روز دیگه باید برم سر جلسه کنکور الان ساعت10  من تو کتابخونه داشتم با تمرکز کامل درس میخوندم که تماس های داداشمو روی گوشیم دیدم . عصبی شدم چون فکرمی کنم بازم مثل همیشه میخواد تو مسائلی که بهش مربوط نمیشه دخالت کنه مثلا لپتاپمو میخواد.کلا هر تماسی که از اول روی گوشی من می افته منو نگران می کنه چون هیچ وقت در زندیگیم ازش خوبی بهم نرسید و برعکس همیشه موجب آزار و اذیتم بوده کلا برای همه ضرر بوده .

الان هم که باید درس بخونم داره ذهنمو مشغول میکنه . از خدامه که ازم جدا شه برای همیشه  ... خوشبخت شه و یه جای دیگه،  دور از من زندگی کنه الان باید تمرکزمو جمع کنم و اصلا بهش فکر نکنم.

تاریخ کنکور تغییر کرد

بخاطر شرایط جوی یک هفته عقب افتاد کنکور میشه 23 بهمن . فک نکنم برا من فرق کرده باشه

تمام شد

فک کنم بعد تمام کردم اما مهم تمام شدن بود

تنها راه بود

خدای خوب من کمکم کن محتاجم به کمکت بیشتر از هر زمانی