-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1402 13:10
سلام به خودم یه غغ اومدم بگم تولدم مبارک فرصتطلبان روز تولدمه مثل همیشه مسعود و ندا اولین کسانی هستند که به من تبریک میگن اونم حول و حوش یک بامداد صبح ساعت ۱۰ مرجان عزیزم تماس گرفت
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1402 13:09
سلام به خودم یه غغ اومدم بگم تولدم مبارک فرصتطلبان
-
خیاطی
سهشنبه 28 آذرماه سال 1402 17:19
بعد از خریدن چرخ خیاطی در مهر ماه ،سرعت خیاطی من بسیار قوی شد و هر روز لباسهای جدیدی دوختم تا جایی که توانستم یقه شکاری، یقه آمریکایی ،یقه آرشال و به زودی یقه آمریکایی هم بدوزم.
-
عادت های رادین
سهشنبه 28 آذرماه سال 1402 17:13
اسفند اسفند ماه ما به یاسوج رفتیم و تا پایان تعطیلات فروردین ماه در یاسوج ماندیم در آن مدت رادین را بسیار تلاش کردیم که از جیش بگیریم و میشود گفت موفقیت موفقیت آمیز بود و رادین روز آخر تعطیلات در خیابان شلوارش را پایین کشید و شاش کرد و به این گونه بود که رادین از جیش گرفته شد کمی در شلوارش جیش میکند سپس به دستشویی...
-
پی پی رادین
سهشنبه 28 آذرماه سال 1402 17:07
رادین درسه سال و ۱۱ ماهگی از پوشک برای پی پی کردن گرفته شد. حدوداً وقتی دو سال داشت به راحتی پی پی میکرد و روی فرش کارش رو میکرد، بدون استرس اما بعد از مدتی به دلیل جلوگیری ما و لحن تند ما زمانی که روی فرش پی پی میکرد از این کار اجتناب کرد و خواهان پوشک شد به حدی که دیگر به سختی میشد او را برای پی پی به دستشویی...
-
کاراته رادین
سهشنبه 10 مردادماه سال 1402 03:54
رادین تا الان ۵ جلسه کاراته رفت ، ۱عیف تریم شاگرد کلاسه تا امروز دیدم دقیقا مثل استادش و بچه ها مشت گرفت و یکی یکی دستای مشت گرفتشو می آورد جلو، کلی ذوق کردم و اشک شوق ریختم ازش فیلم گرفتم تا بمونه به یادگار
-
بدون مادرش نتونست بخوابه
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1402 04:16
امشب رادین رو خوابوندم بعد رفتم تو اتاق خیاطی اومدم اولین مانتو یفه امریکایمو بدوزم که صدای ناله رادین رو شنیدم اروم صدا میکرد :(مامان ، مامان ) تا از اتاق کار اومدم بیرون دیدم تو عالم خواب و در تاریکی مطلق خودشو تا پذیرایی رسونده بود ، بغلش کردم و بردمش سر جاش همون لحظه خوابش برد
-
فریده
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1401 01:49
دیروز صبح فریده درگذشت و امروز خاکش کردند خدا بیامرزش ...یه حسی بهم میگه راحت شد و جاش تو بهشته ، دختر خیلی زیبایی بود چشمای یشمی شبیه لیلا اوتادی بود ، محجبه بود و زیبا ، هر چشمی رو به خودش جذب میکرد ، سالها بود ندیده بودمش ، تا بعد از مرگ مادرش در مهر امسال بهش زنگ زدم و جویای احوالش شدم ، بهم گفت بخاطر دخترش ستاره...
-
رابطه معلم و دانش آموز
یکشنبه 18 دیماه سال 1401 00:28
پارسال یعنی سال دوم تدریسم ، خیلی با دانش آموزا صمیمی برخورد کردم و سر جلسه امتحانات بهشون ترحم کردم چون ایام کرونا بود و ... امسال همونا خیلی لوس تر برخورد کردند و نظم کلاس و جلسات امتحان رو رعایت نکردند . متوجه شدم باید همیشه فاصله مون رو رعایت کنیم
-
سبزی خورشتی
شنبه 17 دیماه سال 1401 18:32
بعد از خریدن سبزی از خانم های سبزی فروش ، و ما به التفاوت اینکه آماده بخرم یا خودم درست کنم ، .... اومدم دهدشت و رفتم بازار روز اونجا از یک مغازه با قیمت مناسب کیلویی ۱۰ تومن ۱۷ کیلو خریدم و تو حیاط پاک کردم و شستم و گذاشتم آبشون بره و در نهایت بردم بیرون دادم سبزی خردکنی، خردشون کرد. الان رو اجاق گاز داره آبشون میره...
-
چرخ خیاطی
یکشنبه 11 دیماه سال 1401 10:48
روزی که چرخ خیاطیمو خریدم از ته ته دل خوشحال بودم میتونم بگم برای هیچ وسیله ای انقدر خوشحال نبودم که برای چرخ انقدر خوشحای کردم ، مدل خانگی خریدم شد ۵۳۰۰ ، اون روز هیچی از دوخت بلد نبودم ،الان بعد از گَت ۴ ماه میتونم مانتو شلواربرای خودم و لباسی رادین رو بدوزم ، اگه در حد الانم اون روزی که خرید کردم بلد بودم قطع به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دیماه سال 1401 10:45
دیشب رفتیم و سردوش شیر حمام راسان روشویی شیر برای ظرفشویی و روشویی خریدیم فعلا داریم با قیمتای قبل خرید میکنیم چون ارزش داره و به زودی قیمتا افزایش پیدا میکنه ، منم دیشب یه پارچه طوسی آبی خریدم و برای رادین تو نیم ساعت شلوار و بلوزشو دوختم ، کلا ۶۰ سانت پارچه بود و به راحتی یه لباس توش در اومد فقط مونده کش بافت بخرم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1401 23:12
۹ دی ماه هست و من بعد از ۴ ماه وارد وبلاگم شدم ، خیلی اتفاقا تو این چهار ماه افتاد از مهر که اینترنت قطع بود و اخبار جدید که پیگیری میکردم و ... خریدن چرخ خیاطی و دوختن ۵ ۶ دست لباس برا رادین ، ۴ دست لباس خونگی برا خودم ، ۲ دست تونیک و شلوار و ... تا اضافه کار گرفتن و ... و بالاخره قولنامه اولین خونه مون الهی شکر
-
سوره و شعر
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1401 03:10
رادین شعر baba black sheepرو یه صبح بدون اینکه این شعر رو بشنوه و تازه آخرین باری که این شعر رو شنید ۲، ۳ ماه قبل بود . یکدفعه شروع کرد به خوندنش یعنی من ۰
-
دندونای رادین
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1401 02:53
از همون لحظه اول که اومد شیر بخوره چنان گازم گرفت تا الان کا دست ببرم سمت دهنس شرول میکنه به گاز گرفتن، غصه من شده دندونای این فسقل خان که الان ۲ سال و تقریبا ۸ ماهشه ، آخه نمیذاره نه دندونی براش بکشم نه مسواک ، چند مدل مسواکم براش خریدم اما بی فایده چند ماهی هست ۳ تا از دندوناش سیاه شدن .
-
همسایه و نون محلی
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1401 02:47
دختر کوچیکه همستیه اومد ازم آرد گرفت منم دادم بعد از دو ساعت با ۲ تا نون محلی برگشت منم ساده ساده دیدم داغن گفتم تا سرد نشدن و از دهن نیفتادن تست کنم ... خلاصه بعنوان شام با مربای انجیرم خوردمشون .... در این وسط دخترهمسایه گفت اینا رو آبجیم دریت میکنه و دونه ای ۵ تومنه و اگه دوست داشتی تا برات سفارش بدم و ... دو سه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1401 22:07
دیشب ذهنم خیلی درگیر بود ، نزدیکای ظهر به همکارم که ۱۵ سالی سابقه داره تماس گرفتم و گفت که در پروفایلش برای در خواست انتقالی نوشته منتقل نشده ، و گفت حرف رفیع آموزش اصلا مهم نیست اون عادت داره در مقابل آدم طرف سوم شخصی که نیست رو بگیره . و اصلا کاره ای نیست . و تو تابستون برم چند بار دنبال انتقالی رو بگیرم . پس دیگه...
-
انتقالی
جمعه 4 شهریورماه سال 1401 02:03
امشب خیلی به انتقالیم فکر کردم ..سعی میکردم فکر نکنم اما بیشتر می اومد تو ذهنم و تو ذهنم حرفامو به مدیر و مسئولان میگفتم ، اما به قول مسعود در آخر با همه در ذهنم میجنگم اما در عمل هیچ کاری نمیکنم .... و میبینم حرفشم کاملا درسته ، در دو سال اخیر من اصلا و ابدا برای انتقالی حتی برای کمیسیون به اهواز نرفتم .... این...
-
همسایه جدید و سوختن شلوار نو ام
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1401 07:44
عنوان و نوشتم یاد داستان کباب غاز جلال آل احمد افتادم. تو داستان نقش اول از فامیلش بنام مصطفی کمک میخواد تا بتونه غاز مهمونی برای ۲ دسته از مهمانهاش نگه داره ، مصطفی در اول کار به خوبی از عهده مدیریت مهمان ها بر میاد اما در آخر خودش به میزبان میگه غاز رو بیار تا بخوریم و شد آنچه نباید میشد ... همسایه جدید اومد تو اتو...
-
کلید خونه
جمعه 3 تیرماه سال 1401 03:23
آخ آخ آخ من امشب چی کشیدم ..... یاسوج بودم شب وسایلو مرتب کردم گذاشتم تو حال صبح هنگام آرایش،کردن گریه کردم ، همه وسایلو رو به راحتی گذاشتم تو ماشین ، رفتم آز خون هم دادم و برگشتم ، یه صبحونه کوچیک خوردیم ، سوار ماشین شدیم ، اومدیم دهدشت تو ماشین چون نتونستم برم بابا مو ببینم گریه کردم . ظهر ناهر نخوردم منتظر بودیم...
-
بابا جونم
جمعه 3 تیرماه سال 1401 03:09
بابا جونم دو هفته ای هست که رفته شیراز و عمل کرده من رفتم یاسوج که برم پیشش ، ... اما بنا به دلایلی نتونستم که برم شیراز ، بابا دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۱ تو بیمارستان سعدی عمل کرد. شاید بابای من بخاطر یتیم بودنش بلد نبود با بچه هاش با محبت صحبت کنه اما قطعا برای رادین سنگ تموم گذاشت ، همه طوره بابا بزرگ مهربون و خوبیه ،...
-
تازه های رادین
دوشنبه 30 خردادماه سال 1401 02:45
دیشب تو پارک اومدم از مسیر همیشگی برم که رادین بلند گفت :"مامان بریم اونجا"، انقدر ذوق کردم که حاضر بودم هر جا میگه برم امروز اومدیم دهدشت اونجا هم گفت :"بابا خوابیده " و "میشینم " با شنیدن میشنمش خیلی خوشحال شدم ، میتونه فعل رو صرف کنه
-
عمل قلب بابا جونم
دوشنبه 30 خردادماه سال 1401 02:41
قراره امروز عمل بشه الان نزدیک به دو هفته است که بستری هستش انژیو انجام داده و باید عمل بشه خدا جونم پشت پناه بابام باش
-
مامی
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1401 05:35
رادین ۱ اردیبهشت ماه ، همینطوری بهم گفت : مامی اخ که مامانش قش و ضعف رفت براش امسال اولین سال بود که هم روزه داری کردم و هم لچه داری ، تازه فهمیدم مامانم چی میکشید با زبون روزه ، غذا درست کردن یه حرفه ، خودت بری بکشی ببری سر سفره بذاری دهن بچه ت یه حرف دیگه . آخ که من فدای مامانم بشم
-
کتاب دلواپسی های مگره
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1401 05:32
یه کتاب جناییی هست ، گویا سربازرس مگره هم مثل پوارو مجموعه رمان داره ، که ماجراهای داستان تو شهر زیبای پاریس اتفاق می افته . کوتاه و جذابه و آدم حس نقاشی های شهر پاریس رو ازش الهام میگیره
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 فروردینماه سال 1401 11:09
دیشب نزدیک ساعت ۱۱ ، من و عاطفه و رادین رفتیم پارک مهر و ماه همینکه رادین رو دم پارک پیاده کردیم ، مثل پنجره از قفس آزاد شده بدو بدو رو شروع کرد ، پارک به اون بزرگی رو دوید ، رسیدیم به دریاچه مصنوعیش ، دو تا اوردک بودن ، اونا رو نشونش دادم اولش ترسید ، بغلش کردم چند بار نشونش دادم تا ترسش ریخت و بعدش مرتب میگه...
-
رمضان
جمعه 26 فروردینماه سال 1401 05:50
۳ سال پیش وقتی باردار بودم روزه گرفتم ۱۹ روز روزه گرفته بودم کلی هم ترس داشتم که روزه روی جنین تاثیر بذاره هرچند دکترا گفتن هیچ مسله ای نیست ، اما تا ندیدمش خیالم راحت نشد . خدا رو شگر صحیح کسالم بدنیا اومد و الان افتخار میکنم که تو بارداریم روزه گرفتم . و مطمئنم تاثیر معنویشو نصیب پسرم همشده . ۲ سال تو شیردهی روزه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1400 00:03
سلام باید برم پماد رادین رو بزنم دیشب هم نزدم انجامش دادم ۳ ساعته میخوام بخوابم اما خوابم نمیبره ... داشتم تو ذهنم با ولخرجیای مسعود کلنجار میرفتم ، بعدش اومدم ببینم آبان ماه چه روزی با مسعود هر دو صبح کار میشیم تا دیدم که که امشب ۲۱ مهر هست بعبارعتی امروز رادین ۲۱ ماهه میشه ، برای یک لحظه همه فکرهای دیگه ام از بین...
-
اسفند ۱۴۰۰
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1400 00:01
اسفند ۱۴۰۰ هم چند ساعت دیگه رو به اتمامه خدایا شکرت بخاطر سالی که گذشت سالی بود که در آرامش شروع نشد اما در آرامش تمام شد ، دیدگاه جدیدی برای مواجهه با شرایط استرس زا و پر تنش در من ایجاد شد . نگاهم به اطرافیانم بسیار تغییر کرد ، شاید کنترل خشم رو بدست نیاوردم اما کنترل عواطفم بهتر شد . در ارتباط با بستگان هم بهتر...
-
13 ,12 ,1400
جمعه 13 اسفندماه سال 1400 22:55
اولین پیامی که دیدن پیام زهرا امیر صوفی بود خیلی از پیامش خوشم اومد متن پیام به صورت زیر بود ۱۴۰۰.۱۲.۱۲ شب سیزدهم ۲۰۲۲.۰۳.۰۳ چه تاریخ های رُندی