امروز من
امروز من

امروز من

با خانم حیدری و همسرش رفتیم رلمشیر ، هوا بس بارانی بود ،  دانش آموزا امتحان کاربرد فناوری نوین داشتن ، مراقب های ازمون هم زیاد بود تو کلاسی که من مراقب بودم ۲ تا معلم بودیم . 

روز ۲۱ دی هم مراقب آزمونم ، جلوی مدیر با کلی معلما صحبت کردم که باهاشون جابجا کنم . هیچکسی برنامه اش باهام جور نشد . و در نهایت خود مدیر گفت که خانم فروغی نهایت ۲۱ ام رو مرخصی بگیر. 


پس هر مشکلی راه حل داره و باید براش در مکان و زمان مناسب به دنبال راه حل گشت تا راه حل خودش جلوی پا سبز بشه

امروز اولین روز مراقب آزمون بودن من در مدرسه بود قبلاً تجربه مراقب آزمون بودن رو داشتم حول و حوش سال ۹۱ ۹۲ بود که برای آزمون های ادواری سازمان فنی حرفه ای به مراقبت را انجام می‌دادم، یکبار یکی از دانش آموز ها به هم گفت من به تازگی پدرم را از دست داده ام و نتوانستم برای آزمون آماده بشم و از من درخواست کمک کرد و من هم از برگه کنار دستش جواب سوالات رو بهش رسوندم اما بقیه متوجه حرکت من شدن و آنها هم از من تقلب خواستند و من کل جلسه رو به هم ریختم در حدی که مدیر سازمان به من گفت که مواظب باش اینجا بازرس از اداره کل  داره و ممکنه گزارش کار تو رد کنه .


امروز بچه ها امتحان تاریخ داشتند کل ترم درباره  تاریخ صحبت می‌کردند و بالاخره روز موعود فرا رسید و قرار بود امتحان تاریخ رو بدم یکی دوبار الکی از کلاس خارج می‌شدم و دم در وایساده بودم تا بچه ها یه ذره بتونن راحت تر کارشان را انجام بدمن، اما بعدش یکی از معلم‌ها سر رسید و گفت  بچه‌ها دارند تقلب می کنند چقدر شما خوب مراقبت می‌کنید معلم ورزش که کنارم بود گفت بهش توجهی نکن این خانوم همیشه عادت داره از اینجور حرفها بزند من خودم با این خانوم آشنایی داشتم و به نظرم در تربیت بچه ها هیچ گونه فعالیتی نمیکنه حتی یک بار گفته بود که بچه ها استوری فیلم های ناجور می گذارند اما هیچ نصیحتی به دانش‌آموز نداده بود و این موجب دلسردی من از اون معلم شد و حالا همون معلم امروز این حرف رو بزنه.


 اما برای فردا تحت هیچ شرایط به بچه ها کمک نمیکنم و بهشون میگن اون تاریخ بود و درس کنکوری تون نیست، اما درسای دیگه سال دیگه در کنکور تاثیر دارند پس بشدت روشون حساس هستم و خوب بخونید.


 تجربه جدیدی که امروز کسب کردم این بود که بچه ها فقط برگه پاسخنامه رو باید پر کنم و برگه صورت سوال در انتهای آزمون توسط خودم پاره شد و دور انداخته شد

رادین تو آعوشم به خواب رفت که سیما تماس گرفت و گفت که میخواد بیاد خونه ام ، یکم اوضاع خونه شلخته بود اما تو ۲۰ دقیقه هم به خودم رسیدم هم خونه رو مرتب کردم و باب میلم شد . 

سیما رو که دیدم خیلی فرق داشت من عادت داشتم با تیپ اداری ببینمش اما شلوار جین جزب با مانتوی زرد کوتاه و روسری ابریشم قد ۱۴۰ سر داشت و خیلی جذاب و متفاوت بود . 

اومد و از ۵ تا ۷ با هم بودیم،بهم خوش گذاشت 

شخصیت جالبی داره در کنارش میتونم از خودم و طرز فکرم حرف بزنم و در عین حال ازش خیلی چیزا یاد بگیرم 

مدتی هست که همسایمون آقای واعظیان کارشو از دست داده و همش تو خونه است واسه همین میره ممبی و به حیوناش سر میزنه ، واسه همینم سانا دیگه خونه ما نمیاد و رادین هم بازی نداره 


رادین یه مدت اخلاقش عوض شد و صحبت نمیکنه برای همینم ۴ روز بردمش دهدشت  اونجا روحیه اش بهتر شد ، اولش ارتباطش مثل همیشه گرم و صمیمی  نبود و من برای اینکه بهتر بشه خودم ازش فاصله گرفتم تا بچهبدون من هم بتونه تو جمع باشه و بعدش یلی صمیمی شد باهاشون 

سانا

رادین امشب برای اولین بار گفت : سانا 

چقدر شیرین اداش کرد

۱۳ روز دیگه تولدشه 

یک سالی بود به سانا میگفت داداش ، اما امشب واسه اولین بار اسمشو صدا کرد