امروز من
امروز من

امروز من

همه چیز بستگی داره به اینکه کنکور قبول شم یا نه ، تازه اینکه چ نوع دانشگاهی قبول شم هم مهمه 



اگه قبول نشم : یک میلیون برام میمونه  که باید پس اندازش کنم برای هدیه عروسی مریم . و باید تمام سعیمو کنم که به دو میلیون ارتقا پیدا کنه . در واقع باید یک میلیون رو به حساب صادراتم منتقل کنم اینطوری امن هم میمونه .

در این صورت بازم برای تغییر روحیم باید برم تهران ، و اگه برم 15 مهر ماه به بعد میرم . 



اگه قبول بشم اونم اموزش محور: با اینکه هنوز مطمئن نیستم اما فک کنم که میرم تهران خونه اجاره میکنم و میرم سر کار تو تهران ، درسته که زندگی سختی خواهد بود اما دیگه خیلی پیش خانوادم موندم و بهتره که ازشون جدا شم قبل از اینکه رابطمون از این بدتر بشه .

یک میلیونم رو هم باید برای شهریه و خونه خرج کنم . زیاد برای کار به خودم سختی نمیدم ، باشه که کار میکنم که زندگی کنم  و خوش بگذرونم .

برای کار هم حتما میرم پیش فامیلمون که تهرانه .



اگه مجازی قبول بشم: بازم بستگی داره که چقد تاب زندگی با خانوادمو داشته باشم اما احتمال داره که بازم برم تهران . 



بهترین کاری که میتونم در این یک ماه انجام بدم اینه که سخت کار کنم  و خوب پول در بیارم .چیزای واجب رو هم بخرم، از جمله لنز، عینک افتابی، شلوار

رابطه من و خواهر کوچیکم

ما دو تا همیشه عاشق هم بودیم خیلی همو دوست داشتیم همه کارامونو با هم انجام میدادیم درد دل کردن ، بازی کردن ، مسواک زدن ... 

همه چیز عالی بود هر دوتامون بخاطر هم از همه چیزمون میگذشتیم و فقط به فکر طرف مقابل بودیم .

حتی بقیه خانواده به ما میگفتن ما عاشق همیم .


تا یک سال پیش ، خواهر کوچیکم با همه خانوادم قهر کرد و بعدش تو همون روزا بی خود و بی جهت به من گیر داد و یه دعوای بزرگ با من کرد که نظیرشو کسی ندیده بود و ما قهر کردیم بعد از چند ماه بخشیدمش . بدون اینکه بیاد و ازم عذر خواهی کنه . بدون اینکه قبول کنه که چه اشتباهی کرده .


دیروز بازم بی جهت شروع کرد به دعوا کردن با من ، و اتفاقی که نباید می افتاد ، افتاد.



دیگه برام هیچ کسی و هیچ چیزی در این دنیا ارزش نداره . سعی میکنم فقط راه خودم رو برم بدون در نظر گرفتن دیگران، حالا این دیگران همه ادمای دنیای منن حتی خانوادم .

من بدذات و کینه ای نیستم نه، اما دیگه نمی تونم ساده لوح باشم .

دانشگاه ازاد قبول شدم

خودمم باور نمیکردم که  شیراز قبول شم اصلا باور کردنی نبود . اخه فقط 15 نفر میخواستن ، من هم اصلا درس نخوندم براش. ولی درصدام خیلی خوب بودن . فک کنم هر کی این متنو بخونه با خودش بگه ، همه ازاد قبول میشن اما به نظر خودم خیلی عجیب بوده .

الگوریتم مقابله با مشکلات

خیلی عصبی بودم که تو قضیه ع و ف همه منو مقصر میدونن . واسه همین رفتم و خودمو تبرعه کنم و به مریم گفتم من ماجرای ع و ز رو از اولش به ف گفتم .

مریم بخاطر اینکه ع فک میکرد که ف رابطشو با ز نمیدونه خیلی اذیت شد خیلی ضرر مالی خورد خیلی عصبی شد و خیلی اشک ریخت 

من با گفتن اینکه ف رابطه ع و ز رو میدونه به مریم . خودمو برای همیشه از چشم مریم انداختم .

میخواستم راز ف رو لو ندم اما اخرش که فک کردم دیگه رابطه ای بین ع و ف نیست دلیلی ندونستم رازشونو نگه دارم و بیانش کردم . اگه سکوت کرده بودم و حرفی نمیزدم هم راز دار بهتری بودم و هم رابطم با مریم انقد داغون نمیشد .

الان من ، به همه بد کردم به مریم به ع به ف 

یعنی من انقد بدم 

انقد ادم مزخرفیم 

وقتی اینجوری به خودم نگاه می کنم حالم از خودم به هم میخوره .


خودمو جلوی خواهر ف هم بد کردم 

الان از خودم بدم میاد . همیشه میخواستم ادم مفیدی برای بقیه باشم اما فهمیدم که همیشه عکسش بودم . همیشه به همه بد کردم . 

همیشه میخواستم که مثل اسمم باشم برای بقیه اما هیچوقت نبودم .

وقتی به این ماجرا فک میکنم تا ایراداشو پیدا کنم اینکه کجا اشتباه کردم، مبینم همه اشتباه ها از من نبوده ، مثلا من کف دستمو بو کرده بودم که ع به ف رابطشو نمیگه

یا اینکه ف ب روی ع نمیاره 

یا ع میره و انقد مریم رو اذیت میکنه 

خب من تو این قسمت مقصر نبودم 

از کجا اینا رو میدونستم 

خب نهایتا وقتی هم مریم به من گفت که ع انقد اذیتش کرده. بحثا تمام شده بود و من هم هیچی به ذهنم نمیزد و اصلا نمیدونستم که چیکار کنم خب همه چیز تمام شده بود من از کجا باید میفهیدم ادامه ای هم در کار خواهد بود .

همیشه فک میکنم این دیگه اخر خط هستش و ادامه ای هم نخواهد داشت . اما اینطور نیست . مدام تو این شرایط گیر میکنیم و نمیدونیم که چیکار کنیم .

نتیجه ای که من میگیرم اینه که خب شاید ذهن من بسته باشه و نتونم این شرایطو کنترل کنم. پس اول از همه باید خوب مغزمو برای این شرایط اماده کنم 

دوم اینکه ، اگه باز مغزم انقد اماده این شرایط نبود و نشد. باید صبر پیشه کنم . اصلا خودمو تو این شرایط دخیل نکنم . 

وقتی نمیتونم مسئله ای رو حل کنم پس همون بهتر که مسئله ای به و جود نیارم .

می خوام عاشقت بشم

خدایا من فقط تو رو دارم و این یعنی من تمام چیزی رو که باید دارم . من یه اشتباه بزرگ کردم توی شرایط بد که قرار گرفتم اولش به تو فک نکردم اشتباهامو کردم بعدش صبر پیشه کردم این اشتباه بزرگ من بود اشتباهی که دوماهی هست مثل خوره افتاده به جونم . من پشیمونم ، شرمندم ، من خیلی میترسم اما امیدوارم میدونم کمکم میکنی مطمئنم نمیزاری که اتفاقی برام بیفته . خدا جونم ، منو به حال خودم رها نکنم . دستم رو بگیر ، محکم دستمو بگیر و نزار بیفتم . می خوام عاشقت بشم ...

یه روزایی دعا میکردم که خدایا ،کمکم کن بهت ایمان بیارم . و کمکم کردی الان فقط به تو ایمان دارم و میدونم وقتی به تو تکیه کنم هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه منو ازار بده چون تو رو دارم . بهترین تکیه گاه بهترین یاور بهترین دوست 

خدایا یه روزایی دعا میکردم که کمکم کن که دوست داشته باشم نه برای اینکه خدایی و آفریینده من ، نه برای اینکه من بندتم، نه ... میخواستم احساس بینمون فراتر از این حرفا باشه میخواستم توی قلبم باشی ... و تو بهترین خدایی 

تو کمکم کردی تو بهم عنایت کردی تو من گناهکار و دیدی ، بخاطر گناهانم مجازتم نکردی منو بخشیدی  و دوست داشتنت رو به قلبم هدیه دادی .

خدایا ، خدای من ، خدای خوب من ، میخوام عاشقت باشم . میخوام فقط برای تو زندگی کنم .میخوام تمام زندگیم به تو فک کنم ، میخوام تمام نفسم برای تو باشه .

خدایا میخوام وقتی دلم گرفت اولین نفری باشی که بهش فک میکنم و باهاش درد دل میکنم . خدایا خدایا خدایا ، صدای منو بشنو ، خدای خوب من دوباره بر من منت بزار و درخواستم رو اجابت