امروز من
امروز من

امروز من


این عکس رو دیروز همکار سابقم برام در تلگرام فرستاد و کامنت زیر روهم نوشته بود

سلام خانم فروغی

خوبی ؟ خوشی؟ 

امروز در حال مطالعه نشریه همشهری ماه بودم ... توی یکی از صفحاتش مطلبی بود درباره مطالبات دانشجویان... و یک عکس تزیینی هم بالای صفحه...خلاصه اینکه  توی عکس تصویر یک خانم بود که  شباهت زیادی به شما داشت و باعث شد یادت کنم ...یک مطلب و یک عکس بهونه ای شد برای احوالپرسی از شما عزیز دورافتاده ... امیدوارم همیشه خوش و خرم و سلامت باشی .... ارادتمند

اولین درس های جدید برای زندگی متاهلی

عزیز دلم ببخشید 

من خیلی بی اطلاع بودم خیلی تک بعدی بین شده بودم ... تازه نزدیک بود اشتباه کنم و زود قضاوت کنم

اون شب که با هم حرف زدیم و بقول معروف سنگامونو واکندیم خیلی از سوبرداشتایی که راجبت داشتمو متوجه شدم و 

ممنونم از اینکه باهام حرف زدی ممنون که قابل دونستی ک بهم گفتی که چه چیزایی رو دلت سنگینی میکرد فکر میکنم واسه اولین بار بود که منو تو بعنوان زن و شوهر با هم صحبت کردیم و نزاشتیم طرز فکرامون برامون سو تفاهم ایجاد کنه 

با خودم که خلوت میکنم میگم اگه فقط چند دقیقه دیرتر با هم حرف میزدیم چه کدورتایی که ممکن بود بینمون رخ نده و خدا رو صد هزار بار شکر که ما به این درک رسیدیم که باید هر از گاهی با هم درباره مشغله های ذهنیمون صحبت کنیم 


خانواده ی که من و تو میسازیم یه خانواده مدرن آگاه مقید و با ایمانی میشه که بلدن درباره خودشون صحبت کنن و مسائل رو حل کنن 


و خدا رو بابتش شاکرم 

خدایا هزار بار شکرت که ما یاد گرفتیم چطور با هم برخورد کنیم 

خدایا شکرت که ما فهمیدیم که هر از گاهی باید با هم درد و دل کنیم




مسعود جان بابت اون شب که راجب برنامه های روز عروسی کمی عجولانه حرف زدم منو ببخش ... البته خودت باید بدونی من اون روز از نظر جسمی وضعیتم زیاد خوب نبود ☺️

و اگه یه ذره زیرک بازی در میاوردی بهم میگفتی محبوب این حرفا رو بزار واسه چند روز دیگه

اولین سوتفاهم بعد از عقد

عصبانیم

مسعود عصبانیم کرده 

دیشب رسیده دهدشت 

ساعت یازده به بهونه ی اینکه خسته است از من جدا میشه

شب بهم طنگ میزنه میگه خیلی دوست داره اگه میگی تا آژانس بگیرم بیام پیشت 


منم ساده میگم نه بخواب استراحت کن و خودم تنها تو خونه مریم از صدای در و پنجره و ادما میترسم و علاوه بر در ورودی در اتاقم قفل میکنم که مبادا ...

اونوقت فردا ظهر سر سفره میگه من دیشب ساعت ۱۲ راه افتادم با دوستام رفتم عروسی که اصلا دعوت نبودم 

کلی هم از عروسی تعریف میکنه که بهه یه گروه دختر دسته جمعی رقصیدنووو.... 


اونوقت من ساعت ها وقت میزارم برم تو کانالا کلیپای عروسی دانلود کنم و مسعود تنها میره از نزدیک میبینه 



فردا ظهر خودش میره بیرون نمیکنه بگه بیا چند دقیقه با هم باشیم میره خونشون ظهر محمودو میفرسته دنبالمون 



و جز در لحظه ناهار نمیبینمش 

میرم تو اتاق دیگه که اونم بیاد باهم حرف بزنیم باز نمیاد و میشینه تو جمع دیگه و انقد حرف میزنه که نتیجش جز کدورت و ناراحتی خودش و دیگران عایدی نداره 



بعد میره تو اتاقش ترگل ورگل میکنه منم میرم دنبالش و تازه میگه با دوستام میریم بیرون چون شب اخر بودنش در دهدشته ... یجوری میگه شب اخرش در دهدشت انگار رفیقش داره میره خط مقدم شهدای حرم سوریه 



جالب اینجاست که قبل از ظهر بهم زنگ زده گفته که حسین آقاو اکرم خانم گفتن بعد از ظهر باهم بریم بیرون منم که محلول شستشویی صورت ندارم و از محلول اجیم استفاده میکردم گفتم بی ارایش برم اونجا بعد ناهار ارایش کنم بریم ... هرچند اصلا تمایلی نداستم و فقط بخاطر مسعود پذیرفتم و حتی گفتم که نه من لباس ندارم مسعود هم بهانمو بریدو گفت که لباسات خوبن ...هومون لباسای دیشبتو بپوش 


حالا انگار نه انگار که منم ادمم بهم گفتن بریم بیرون من که برای بقیه برنامه نریختم اونا برای من برنامه ریختن یجوریم کنسلش کردن انگار نه انگار منم ادمم 

حداقل این برنامه بیرون رفتن نبود لبتابمو با خودم می اوردم روی مقالم کار میکردم 


قبا هم متوجه شده بودم این دوست مسعود ادمیه که فقط به خودش اهمیت میده اما امروز به این موضوع ایمان اورده بودم 

عذرخواهی پیش کش حتی به روشونم نیاورده بودن که یه قراری با منم گذاشتن 


ادمای شکل دوست مسعود و زنش از بالا به بقیه نگاه میکنن ... از اینجور ادما بدم میاد 

باید حواسم باشه فاصله مو حفظ کنم باهاشون که بهم اسیب نرسونن 


جالبه مسعود منو عصر هم تنها گذاشت رفت با دوستاش خوش بگذرونه 


مسعود فکر میکنه من اون ادمی که میگفتم نیستم من قبلنا بهش میگفتم ادم باید با دوستاش بعد از ازدواج رابطه داشته باشه و خوش بگذرونه 

مسعود هنوز مثل دوستش بر روابطش مسلط نیست و نمیدونه چطور باشه 

البته همه ادما خیلی چیزارو نمیدونن اما مسعود اصلا حواسش به رابطمون نیست اصلا حواسش به من نیست مسعود هنوز به بلوغ رفتاری با من نرسیده فکر میکنه همون مجردیه که بوده 

من میام دهدشت چند روز تو خونه ی خالی و بی امکانات خواهرم صبر میکنم تا بیاد و اون وقتی میاد اولویت اولش دوستاشن و بعد من ... 

مسعود حتی نمیبینه رفیقش بعد ۲ سال زندگی تو یه خونه با زنش روز اخرشو در دهدشت برای دوستاش خرج میکنه چون رفیقش واقعا یه جنتلمنه که میدونه چطور زنشو راضی نگه داره 

رفیق مسعود اولویت ادمای زندگیشو میشناسه و با هر ادمی درست رفتار میکنه 

واسه همین زنش همیشه ازش راضیه ... یادمه وقتی توی خونشون بودیم مسعود یه خاطره از شوهرش تعریف کرد و توی اون خاطره زنه گفته بود من از پسرای قلیونی بدم میاد و رفیقش تو دلش گفت وی اگه بدوونه منم قلیونیم و ... 


زن رفیقشم از شوهرش حمایت کرد و گفت نه این خاطره کذبه 


خیلی خوشم اومد که زنه چه خوب پشت شوهرشو گرفت و حمایتش کرد ... زنایی مثل اون همیشه از شوهرشون حمایت میکنن... چون شوهراشون میدونن چطور رفتار کنن ... زنایی مثل اون هیپوقت دنبال جایگزین توی زندگیشون نیستن

پایان خرداد ماه 95

خرداد ماه تموم شد 

در طول خرداد دو تا امتحان داشتم و براشون تلاشمو کردم میشه گفت از خودم راضیم 

یه سفر به دهدشتم داشتم و اونجا تونستم روزایی کنار خواهرم باشم و همسرمو بدون هیچ نگرانی و استرسی ببینم

یه سفر به گناوه رفتم اولین سفر همراه همسرم بود 


تو خرداد چندین فیلم هم دیدم جیمز باند و penny dreadful


با اصرار مریم کانال زبان نصرت هم درست کردم و الان ۱۰ درس نصرت گوش دادم و عزیزه و خدیج و مسعود هم گوش دادن 


وقت نشد که کتابی رو کامل بخونم 

والبته کتاب کوری رو در زنگ کتاب تا قسمت ۲۵ گوش دادم و هنوز کتاب کامل تو کانال قرار نگرفته که من کامل گوشش بدم 

الانم که دارم کتاب موشها و ادمها نوشته فرانک اشتاین بک رو 6گوش میدم باید تیر ماه پر باری رو داشته باشم


باید تیر ماه پرباری رو رقم بزنم سرشار از موفقیت 

امیدوارم بتونم ۱۱۰۰ واژه رو به درس۴۰ برسونم سهتم نیست فقط ۱۰ درسه 

و الان ۵ تیر هستش 

و شاخ این ۱۱۰۰ واژه رو بعد ۲ ۳ سال بکنم

نگرانی مریم عزیزمم

امروز برای دوست عزیزم که نگرانش بودم پیام دادم تمام سعیمو کردم که حرفامو جوری بگم که روش تاثیر داشته باشه و دینمو بهش ادا کنم به عنوان یه دوست باید حرفامو بهش میزدم و همینطور بعنوان دوست نباید انتظاری ازش داشته باشم من فقط میتونستم حرفامو بگم بدون هیچ تشرو عصبیتی


خوشبحال خانواده امین که چینین پسر خوب و فهمیده ای دارن 

امین با اکثریت پسرایی که من میشناسم فرق میکنه 

خوبه که هوایی خانوادشو داره 

اگه خانوادش ندارن که خب حرفش حقه 

اما حتی ظاهرشون چیز دیگه ای میگه


مریمَم منکه از همیشه خوب بودن و سکوت کردن و تو خودم ریختن هیچ سtودی نبردم هییییییچ همیشه بدترین ضربه ها رو هم خوردم 

کاش برای تو اینطور نشه


تو خیلی داری اذیت میشی اما بروی خودت نمیاری 

امین هم مثل توه اونم خیلی از وضعیتی که هست ناراضیه و ناراحته 

دیگه بعد از این امه مدت باید شرایطتون عوض میشد 

منکه دیدم تو چقدر برای این زندگی تلاش کردی 

امین هم تا جایی ک تونست سعی خودشو کرد 

اما خب هنوز به اون چیزز که نیخوایین کامل نرسیدن 

بنظرم خانواده امین باید یه کمکی میکردن خصوصا که خودشون گفته بودن 

اما خب حالا که چی گیرم اونا هم مثل خیلی از ادمای دیگه این دنیا نمیتونن یا حتی میتونن اما نمیخوان به قولشون وفا کنن 

گیرم میگن امین این همه بخاطر مریم کارو زندگیشو تغییر داد ما نمیتونیم از زندگی خودمون چیزی رو براشون عوض کنیم 

مریم عزیزم فکر کن تو هستی و امین و هیچ کسی از خانواده امین نیست که بخواد کمکی کنه 

خیلی تلخه که پشت آدم خالی بشه و انگار هیچ کسی هواتو نداره و تو رو تنها گذاشتن توی این دنیای عجیب که هیچ چیزیش سر جاش نیست و هر صب که پا میشی همه چیز با دیروزت فرق کرده 

قول و قرار آدم که هیچی 

حتی قیمت و ارزش و اعتبار قرار دادها هم عوض شده 


ما واقعا توی دنیایی به سر میبریم که از فردامون خیلی تیره و تاره ... شاید خیلی آدم ترسویی هستم و واقعیت فرق داره باچیزی که چشمای من میبینن اما با این حال منکه روزی نیست که نگران فردام نباشم و نگم دارم به کجا میرمو چی قراره برام اتفاق بیفته


مریم زیبام اگه اینطوره اگه خانواده امین هیچ کمکی نمیخوان کنن یا کمکی که میخوان کنن روی امروز تو تاثیری نداره و قراره در فرداهای دورتر به زندگی تو و امین برسه پس با خودت با امین با خانواده امین اتمام حجت کن 

میدونم خیلی سخته اما شدنیه بگو باشه تمام شد تمام فکر تو درباره کمکشون تو این سالای اول زندگیت تو روزایی که بیشتر از همیشه به کمکشون نیاز داری توی روزایی که بیشتر از همیشه دنیا با تمام بخل سنگ دلیش باهاتون رفتار کرد 

مریم خیلی لحظه سختیه که فقط فکر کنی تنهایی چه برسه واقعا تنها باشی و حامی نداشته باشی 

بعضی وقتا فقط فکر خیالی داشتن یه حامی به ادم دلگرمی میده و دوست داریم حداقل همین فکر خیالیش باشه 


همین فکر خیالی بهمون انرژی میده روحیه میده انگیزه میده 

چه بسا همین فکرخیالی نباشه خیلی وقتا میشکنیم 


اما حقیقت فرق داره و بهتره زودتر باهاش روبرو شی


مریم میدونم همه حرفامو حتی بهتر از اینکه من گفتم خودت میدونی 

اما ازت میخوام نه تنها به عنوان مریمی که کنار مادرش زندگی میکنه بلکه بعنوان مریمی که خودش خانم خونست 

مریمی که حامله شده 

مریمی که مادر شده 

مریمی که بچش مدرسه میره 

مریمی که باید حواسش باشه ناهار و شام چی بپذه 

مریمی که منتظره شوهرشه خسته از سر کار برگرده 

مریمی که شب عروسی بچشه 

مریمی که داره مادر بزرگ میشه 

تو باید برای چنین مریمی تصمیم بگیری ،تصمیمای ما خیلی روی دیگران خواهر برادر مادر و بیشتر از همه روی خودمون تاثیر داره 

پس مطمن شو 

مطمئن شو از حمایت حانواده امین و برای زندگیت بیشتر از پیش تلاش کن 

من مریمی رو تو این یکی دو ساله دیدم که با قبلش خیلی فرق میکرد 

مریمی که خودش شده بود حامی ینفر دیگه مریمی که خودش داشت به یکی دیگه انگیزه میداد مریمی که خودش پیشقدم کار کردن میشد 

من مریمی رو دیدم که دونسته بود خودشو بیشتر از بقیه دوست داشته باشه و بهم یاد داده بود برای خودم ارزش قائل شم و خودمو بیشتر از بقیه دوست داشته باشم و این حرفش دنیامو عوض کرد