امروز من
امروز من

امروز من

مشکل اتاق

دور همی به ساناز خدیج و عزیزه گفتم که باید شب با بقیه بچه ها صحبت کنیم و بشون بگیم که برا درس خوندن رعایت کنن ، خلاصه شب شد و خدیج رفت توی فاز درس خوندن و بچه ها هم مثل همیشه حرف زدند و  خدیج تنها بشون گفت که بچه ها آروم باشید و اونها هم بهش گفتن تو خودت برو تو اتاق تاریکه درس بخون 

یک ساعتی گذشت بچه ها داشتن دور همی چایی می خوردن و منم فک کردم که بهترین تایم برای صحبت کردن با بچه هاست و شروع کردم و راجب تمام مسائل حرف زدم وسط حرفای من خدیج هم صحبت کردم یه جمله هم عزیزه گفت اما این ساناز یه جمله هم نگفت.

میشه گفت تصمیم نهایی این شد که تو اتاق بزرگه قراره درس بخونیم و یه ساعتی هم بچه ها دور همی بگیرن و حرف بزنن. 

البته باید ببینیم که چی میشه آیا واقعا رعایت می کنن.

تعارف

به یکی از بچه ها دادم برام دو صفحه و نیم زبان ترجمه کرد، برا دادن حقش هر کار کردم بهم نگفت که چقدر بش بدم، من پیش خودم گفتم که یه پول بش میدم بعد اون نگاه میکنه که چقده خودش بقیشو بهم بر میگردونه . از هم اتاقیام پول قرض کردم و سر جم 6 تومن بش دادم و گذاشتم جلوش و منتظر بودم که خودش بردارش ببینه چقده و بقیشو به من برگردونه اما اصلا به پول نگاه نکرد و گفت همین قدر که گذاشتی کافیه ، داشتم از حرص می مردم اعصابم از این رفتارای تعارفی به هم میخوره الان پول من رفته و من عصبیم بخاطر تعارف  دفه دیگه در این شرایط میگم تا ندونم چقدره حتی کارمم نمیدونم . اه اه اه نمیتونم خودم رو ببخشم . 

روز دانشجو مبارک

از صبح دارم درس میخونم و همزمان خلاصه برداری میکنم که دور دوم خوندنم راحت باشه اما خیلی کندم   اگه تا الان یه دور خونده بودم انقد کند نبودم . منم دیگه تا لحظه اخر خوش میگذرونم اونم به بدترین نوعش و بعدش میرسم به جایی که الان هستم .

اما قبول میشم و تمام واحد هامو با نمره خوب پاس میکنم.  پاس شدن دوتاش که خیلی اسونه فقط یکیش سخته اما اونم پاس میشم  . امروز مثل یه دانشجوی واقعی دارم میخونم .

دعوای کوچیک

بچه ها دارن با صدای بلند حرف میزنن صدای درس خوندنم رو میبرم بالا اما فایده ای نداره بچه ها تازه بیشتر صداشون رو میبرن بالا منم بشون گفتم که لطفا رعایت کنین ­­­بازم فایده ای نداره میشینم روی تخت و چشم غره میرم بشون نگاه میکنن و اصلا براشون مهم نیست به این میگن خاصیت هفتادیا از رو نمیرن حالا که دیگه راه حلی برام نمونده سرپرست برمیگدره و میگه داریم اذیتت میکنیم و منم بشون میگم چطور میتونینن بخندین و با صداتون بقیه رو ناراحت کنیم و بعدشم یسری حرف تو این مایع ها رد و بدل میشه و سرپرست اصلی میگه بچه ها لطفا همتون رعایت کنین . تازه جالب اینجاست که ازشون عذر خواهی میکنم  و میگم من میانترم دارم چند روز بیشتر وقت ندارم و اصلا جواب مشابهی نمیشنوم . به این میگن خودخواهی دهه هفتادیا

و یاد میگیرم انقد زود عذر خواهی نکنم چون اینا اصلا ارزشی برای این کلمات قائل نیستند.

ولی خیلی خوشحالم چون حقم رو گرفتم .

مزیت یه دوست منطقی

عصر تنبلیمو کنار گذاشتم رفتم رودکی و ضد لک و اسپری و یه پارچ گرفتم که بتونم شیر ارزون بخرم و هر روز یه لیوان شیر بخورم. کمبود کلسیم رو تو بدنم حس میکنم. بعدش رفتم خونه ندا ، برام گفت که از تمام قضیه ع و ف باخبر بوده ، خود ف براش تعریف کرده بوده، و ندا و زهرا دقیقا منو بی تقصیر میدونستنن و حق رو به من میدادن، خیلی ارامش گرفتم از ندا خوشم اومد چون منطقی و بی طرفانه نظر داده ، فکر کنم اولین کسایی بودن که ب ف گفتن من تو این داستان بی تقصیرم.


اما از دست خودم ناراحت شدم اخه هفته پیش به س غیر مستقیم بد ندا روگفتم ... باید براجبران این اخلاقم هفته اینده هم یه سر برم پیش ندا و باهاش حرف بزنم و غیبتای پشت سرشو واضح جلوش بگم