امروز من
امروز من

امروز من

یادداشت های دومین گوشیم


داشتم با نسیم حرف میزدم نسیم بتازگی تو ی شرکت توزیع عسل کار میکنه شغل نسیم بازاریابیه خیلی امیدوار ب زندگی الان دیدی ک کارش بهش میده شدیدا بهش انگیزه برای زندگی قشنگ بهش میده 

Ttخوشحالم ک این نگرش رو داره و امیدوارم امیدش همیشگی باشه

نسیم 21 سالشه و تجربه هاش دانستنیاش اگاهیاش نسبت ب من 25 ساله خیلی بیشتره ،چون هم اتاقیاش ارشدن و خیلیاشون ازدواج و حتی مطلقه هم هستن بهمین دلیل خیلی از جنبه های زندگی رو ک دخترای همسنش ندیدن رو اون دیده و شنیده 

من الان امیدم ب خودم چقده ؟؟؟ 

من مطمنم ب اندازه امیدم بهره از دنیا میگیرم 

پس من باید دیدمو ب زندگی تغییر بدم بایییییییید امیدوار باشم 

من محبوبه فروغی خوشحالم از زندگیم 

من محبوبه فروغی امیدوارم ب زندگیم 

من محبوبه فروغی ب زودی در کاری عالی با حقوق عالی مشغول بکار میشوم





روز های زیادی گذشته و من هیچ مطلبی نزاشتم ... یه جورایی خودمو فراموش کردم و شاید گم شدم در کتاب هایی که میخونم ... هنوز هم هیچ کتابی تاثیر شازده کوچولو رو نداره ... و هنوز هم من عادت نکردم مسال و حرفهای ادما رو واسه خودم بزرگ نکنم ... ع زنگ زد و تمام تلاششو کرد که منو اذیت کنه و اعصابمو به هم بریزه ... یجورایی هم تونست و الان دو تیم بامداده و من بخاطر حرفاش اشک ریختم ... میدونم نباید بهش فکر کنم ... پس باید نسب به 24سالگیم که از هارت و پورتاش ترسیدم بترسم و ناراحت شم ... من الان باید بگم دند نرمش و بگم غلط کرده ... هر چی گفت خودشه و  الان یه خواب راحت داشته باشم همین... باید حواسم باشه ادما وقتی میخوان عصبیم کنن چی میگن و من هم با قدرت و اگاهی باهاشون حرف بزنم و بگم چرت گفتن





امشب تصمیم گرفتم که گروهای تلگرامو چک نکنم بجاش بیام و یاداشتای خودمو بخونم.

به این نتیجه رسیدم که خط خودمم بدک نیست.

از تابستون متنی ننوشتم 

فک کنم بخاطر مشغله بوده چون آخرین یاداشتم تقریبا به زمان قبل از سر کار رفتنم برمیگرده. یادمه که حدود سه ماه دنبال کار میگشتم. اما حس نآمیدی رو نداشتم خیلیا رو دیده بودم که وقتی بعد دو سه روز کار پیدا نمیکردن کلی نآمید بودن و گریه میکردن اما من سه ماه گذشته بود اما عین خیالم نبود تا آخریاش که دیگه عدم توانایی خرید بهم فشار آورد. خوب یادمه تو سرسبیل بودم با پانچوی سبز داشتم راه پیرفتم و به جنسای مغازه ها نگاه میکردم که نمیتونستم ازشون خرید کنم . دیگه بغضم ترکید و به خدا گفتم دیگه نمیتونم بدون پول ادمه بدم من به کار نیاز دارم. به پول نیاز دارم. خودت جورش کن. من از خودت میخوام خودت یه کار خوب برام پیدا کن. 

چند روز بعد وقتی داشتم از مصاحبه ی  یه کار برمیگشتم توی راه یه برگه نیاز به کارمند دیدم. داخل ساختمون شدم ... و الان شش ماه از عمرمو هر روز اونجا گذروندم. بدون استرس  بدون بحث   بدون نگرانی

بعضی کارا رو فقط باید سپرد به خودش.





تاثیر اطرافیان و محیط 

امروز با بچه های فری دیسکاژن قرار داشتیم 

خیلی خیلی جلسه عالی بود تقریبا سطح همه از من بهتر بود اولش استرس داشتم و به خودم میگفتم کاش از اینجا بزنم بیرون 

موندن برام خیلی سخت بود از اینکه سطح زبان اونا بهتر از من بود ترسیده بودم 

فرجام کلاا رو عالی مدیریت کرد و توجهش ب خودمو حس میکردم و از اونجایی ک خوشتیپو ادکلن زده رفتم سر کلاس اعتماد ب نفسم زیاد شد و خودمو زیباترین و جذابترین میدیدم بنظرم اومد این فکرم ب بقیه هم بازتاب داشت. ممنونم از فرجام ک این روز رو برام ب ارمغان اورد . ممنونم از خدا ک فرجامو تو زندگیم گذاشت. 


وودی شروع کرده ب بلاگ فارسی نویسی 

جدیدا با چن نفر دیگه مثل وودی آشنا شدم   تجارب اونها هم نزدیک ب وودیه اونها هم جالبن . دوسشون دارم





بعضی وفتا انقد زود احساس عاشقی میکنم ک نگی و نپرس 

آقا طرفو ک دیدم با کوچکترین توجهی ک بهم نشون میده عاشقش میشم ب همین راحتی 

بعد از دو روز هم فارغ میشم 

حس میکنم این تاثیر دانشگاه دخترونه بودنه از بس عادت نکردم مرد ببینم اینطوری شدم






الان از خونه رهرا برمیگردم با ندا رفته بودیم خونشونمهمونی 

مامانش کلی تدارک دید خورش فسنجون خوردیم.

بعدش ازانس گرفت عطا برامون اومدم خوابگاه ساعت 13 دقیقه بامداد






عواطف دست من نبود بنظرم آدما عواطفشون رو از بچگی ب ارث میبرن پس کاریش نمیشه کرد. عدم اگاهی هم چیزی بود ک یا بخاطر عدم اگاهی خانوادم یا خودم بود  خودم رو مقصر مبدونم اما نه ی جاهایی هم ب خودم حق میدم . شد دیگه. اما باز هم با همه این اتفاقات و تصمیم های اشتباه زندگیم بازم خوب پیش رفتم. خوب خودمو کشیدم بالا خوب پیشرفت کردم. اما زندگی و زیبایی زندگی ب تحصیلات و کار خوب و پول نیست نه اینکه بی ربط باشه اما اکسسوار زندگی هم نیستن. خیلی وقتا ک حس خوشی و سرشار از شادی بودم شرایط سخت مالی داشتم. چ بسا وقتی امکانات زندگین بیشتر بود این خوشی و نداشتم. من تو اهواز شاد بودم. تو دوران ارشدمم این حسو داشتم و دارم. با اینکه شرایط سختی و میگذرونم






امشب کولر روشن کردیم 

ی حس خیلی قشنگ دارم

تقریبا همه شبایی ک واسه اولین بار تو بهار یا تابستون کولر روشن میکنیم همین حسو دارم 

ی حس خنک 

ی حس تازه بودن 

فک کنم شبایی از زمستون ک خیلی سردمه و میرم زیر پتو پناه میارمم همین حسو دارم.

بالاخره موفق شدم فیلتر شکن نصب کنم 

از عید ک ویندوزمو عوض کردم فیلتر نداشتم و خیلی وقت بود ک ب وودی سر نزدم 

هنوز هم نمیتونم براش کامنت بزارم و این خیلی بده ناراحت کننده ست. اما زبانم نسبت ب قبل خیلی بهتر شده و ترجمه م راحت شده اما باید سریعا ی مدرک زبان بگیرم باید برنامه ریزی درست وحسابی براش کنم. میخوام اولین نفر باشم ک تافل میگیره. این خواسته قلبیمه و همیشه میخواستم اینطور شه. باید بعد از امتحاناتم کلایامو بطور کاملا جدی شروع کنم من با خود محوری تافل نمیگیرم.برا تافل هم باید مکالمه یا گرفت ک اونم فقط با کلاس میشه. البته کلبمات 1100واژه هم کمک شایانی بهم میکنه ک زود تافل بگیرم.

فک کنم وودی چن وقتی هست ک پست جدید نذاشته اخه من هیچی ندیدم. و اخرین پستش تاریخش قدیمی بود. 


امروز ی اکانت فیس بوک ساختم   betty

Light

و پروفایل سعیده رو نگاه کردم ناخود اگاه با دیدن پروفایلش تنم کرخ شد و ی گروه توش عضو هست ب اسم دانشجویان پزشکی 87 جالبه. حس حسادت بش ندارم اما یجور حس رقابت دارم و یجورایی از نظر تحصیلی اون لز من تحصبلاتش عالی تره و احتمالا تو تهران زندگی کنه  و ... خب شاید وقتی بیاد تهران بش حسادت کنم چون تهران مال منه ... اما خب وقتی ب خودم فک میکنم ب اینکه چ شخصیتی داشتم چ مشکلاتی پیش روم بود چ عواطفی داشتم چ خانواده ای بزرگ شدم و همه اینا ...ب  این نتیجه میرسم ک من موفق بودم. خیلی از اشتباهات من بخاطر عدم اگاهی و عواطف شدید و اشتباهم بوده. عواطف دست من






20 اردیبهشت

صبح دوست نداشتم بیدار شم خواب زهرا و عزا رو دیدم

تمام سعیمو کردم روز خوبی داشته باشم

اما هیچوقت این روز خوب نیست هیچوقت 

امروز روزیه ک محمد و از دست دادم برای همیشه

بزرگترین باخت زندگیم

اونم وقتی ک گفت بمون پیشم این اخرین پیامش بهم بود 

دلم شکست از آدما از سنگ دلیشون از بی محبتیشون از بی حیایشون

جوری حرف میزنن انگار اینا همون آدمایی نبودن ک دیروز هزار وعده وعید میدادن اینا محرم های دیروز بودن ک غریبه های امروزن

دلی ک شکست دیگه برنمیگرده چقد آدما بی رحم میشن چقد زود فراموش میکنن چقد زود غریبه میشن

کسی ک ی روزی نفست بود شد مزاحمت

امشب از خدا خواستم ک همه چیزو حل کنه انگار ب خدا شک دارم ب اینکه کمکم میکنه 

الله الله الله الله الله الله الله الله خواهش میکنم درستش کن






زبان 

چیزی بود ک از اول دبیرستان بش علاقه داشتم دوم و سوم راهنمایی خیلی مبتدی بودم و نمیفهمیدمش اون موقع میخواستم فقط یادش بگیرم تا معدل خوبی داشته باشم 

اما اول دبیرستان لز همه درسام بیشتر دوسش داشتم 

عدم اگاهی نپرسیده عمل کردن انتخاب رشته من بود






ب چی علاقه دارم 

حقیقتا هیچوقت توی رویا هام نخواستم پزشک شم هیچوقت . یادمه ی بار با دیدن

ی دکمه رو زدم و همه چی پاک شد 

خیلی زیباست بشر چیزی ساخته ک برمیگرده ب قبل بدون اینکه ب روی خودش بیاره چ اتفاقی افتاده 

اما زندگی اینطور نیست بنظر هزار تا ریسالکلبین داره و هر کدومو پاک کنی ی جای دیگه تو دلش نگهش داره






چی شد ک من دیگه ب خودم فکر نکردم

یادمه وقتی مدرسه میفرتم معلمام بم گفته بودن ادم باید قبل از خواب با خودش سبک سنگین کنه ک کارای روزانش چطور بودن و چ کارایش خوب بوده و چه کارایش بد بوده ... یادمه اون موقع قبل ازخواب خودمو چک میکردم اما خب چون اون موقع من زندگی بی کلیشه ای داشتم همه چیز خوب پیش میرفت و کمتر شبی بود ک ایراد بزرگی از خودم گرفته باشم. تقریبا اشتباهام برخود بد با خانوادم بود . همین. زندگی خیلی ها تو دوران مدرسه پر پیچ و خمه. خیلیا هستن ک تو این دوران عاشق میشن ... دوست میشن ... یا ازدواج می کنن. هیچ کدوم از این اتفاقا برا من نیفتاد. من دوره مدرسه ی بی سر و صدایی داشتم. اما وقتی رفتم کاردانی،الان ک میگم کاردانی ،واقا از این کلمه بدم میاد .چقد بده ک ادم از چیزیزبدش بیاد ک دوره ای رو در اون یا با اون گذرونده باشه . دوره کاردانیم خاطرات خوشی داشتم . راستیتش الان اصلا طرز فکرم رو یادم نمیاد . و اصلا نمی دونم چطور فردی بودم. ایا ب گناهام فکر میکردم یا نه ... 

کارشناسمو اما یادمه اون موقع اصلا خودمو چک نمی کردم . هدف داشتم برای زندگیم اما رفتارم با هدفم تو فاز متفاوت بودن . اون موقعه ها اصلا ب کارام احساساتم و حتی برخورد بقیه با خودم فکر نمی کردم.دلیل اینکه کارشناسیم اینطور بودمو میتونم زمان نداشن ،مشغله،پروژه،نداشن دوستای شاد ،وبی برنامگی بگم.