امروز من
امروز من

امروز من

15 شهریور

سخته دلتو بزنی به دریا و بگی بزار این دل هم پر بزنه

با خودت میگی بزار یه بار هم که شده بهش گوش بدم

دیگه این دلته که میکشدت  نمیدونی کجا نمی دونی چطور فقط پر میزنه و تو میری

بعد یه حس سرخوشی بهت دست میده ، مرزی رو برای خودت نمیزاری شروع میکنی به گفتن حرفای خودت، حرفای خود خودت و بعد اونم راحت میشه شروع میکنه باهات راحت حرف زدن ...  اینجاست که یه حس قشنگ وجودتو میگیره و با خودت میگی میخوام این لحضه ادامه پیدا کنه ....

خیلی بده که به کسی دل ببندی که بدونی هیچ جای زندگیش و بخاطرت عوض نمیکنه

یه دوست داشتن خودخواهانه است اینکه حتی چک کردنای موبایلشم کم نکنه ....

این یه دوست داشتن نیست .... و دوست داشتن چنین مردی ، تنها گول زدن خودته

پرید

یه عالمه نوشتمو نوشتم و مودم قط شد و همش پاک شد ... غمگینم .... منتظری الان داره برام نسکافه درست میکنه ... عصبیم 

اسبابکشی

عزیزه بالاخره به هدفش رسید و با وامی که گرفته بود یه خونه کرایه کرد منم رفتم پیشش خونش ر

خونه ندا

من و عطا و زهرا خونه ندا دعوت بودیم .. ندا از خونشون گفت که عیدی برامون آورده و شیرینی ولی ماکه رفتیم از شیرینی خبری نبود... از اینکارا ندا زیاد میکنه... زهرا هم که هیچ ... اوضاعش خیلی خیطه الان دو ماه و ده روزه که از عروسیشون میگذره اما انگار نه انگار...