امروز من
امروز من

امروز من

تدریس

کوثر بهم راجب اینکه چطور توی دانشگاه رفت سر کار گفت به طور خیلی عجیبی از طریق روزنامه کارشو پیدا کرد. منم تصمیم گرفتم که سرچ کنم و مدارس برم سر کار این کارو دوست دارم از بچه گی هم دنبال همین کار بودم. اینطوری مدام هم وقتم پر نیست و فقط یه روزایی میرم سر کار

رعنا داره مرتب میکنه

از وقتی که خوابگاهمو عوض کردم و اومدم خوابگاه جدید نشد یه بار ببینم اتاق مرتبه چون وسایل رعنا خیلی زیادن و اون هیچوقت وسایلشو منظم نمیزاره اما امروز داره مرتب میکنه و وسایلشو جمع و جور میکنه که بفرسته خونه اقوامشون . رعنا داشت وسایلشو میچید که یه کوله پشتی لپتاپ به قول خودش کهنه رو انداخت دور و من چشمم همش به کوله پشتیه بود میخواستم بش بگم بدش به من اما روم نشد چون باش صمیمی نیستم . همش داشتم  به کوله فکر میکردم که با خودم گفتم چرا من باید این طور باشم خودم میرم و یه کوله عالی برای لپتاپم میخرم و ازش بهترین استفاده رو میکنم. میخوام از این به بعد به هرچی که نیاز داشتم فک کنم  و کار کنم و پول در بیارم و اونو بخرم. میخوام از این به بعد انقد خودمو اذیت  نکنم و چیزایی که دوست دارمو بخرم اخه جدیدا یادم میره چی رو دوس دارم و چی  دوست  ندارم از بس که از دوست داشتنام گذشتم. خدیج جونم فردا صبح میرسه خوابگاه الان نزدیک یک ماهه که ندیدمش بد جور دلتنگشم.