امروز من
امروز من

امروز من

چی شد که به تغییر رشته فکر کردم


از روبروی مجتمع خلیج فارس شیراز رد شدم  به خودم گفتم من چه زمان میتونم اینجا خرید کنم ؟

جوابش با توجه به شرایط فعلی هیچوقت بود.

با خودم گفتم چیکار باید کنم که بتونم اینجا خرید کنم ماشین گرون سوار شم و تو هتل های گرون غذا بخورم و در بهترین استخر شنا کنم ، زندگی یعنی داشتن این لحظات .

من باید به این لحظات دست پیدا کنم باید زندگی کنم ، زندگی حقیقی چیزی که براش آفریده شدم ...پس به این فکر افتادم رشته تجربی امتحان بدم ورشته دارو سازی بخونم

چرا داروسازی؟

پزشکی خیلی طولا نیه و من خسته میشم ، دندونپزشکی 6 ساله اما کتف دردم مانع از رضایت شغلیم میشه و همنطور موجب میشه نتون پول در بیارم . اما دارو سازی احتمالا 5 ساله و کتفم مشکلی ایجاد نمی کنه و فک کنم نیازی به کار زیاد و اپدیت اطلاعت درسی نباشه . پس این رشته به درد من میخوره .

یک سال زندکی من برای دارو سازی

باید 14 ماه روزی 12 ساعت درس بخونم 8 ساعت بخوابم 4 ساعت هم صرف غذل نماز و حمام میشه . زندگی فوق العاده سخت و طاقت فرسا وحتی افسرده کننده خواهد شد .

اما در انتها بعد از 14 ماه موفقیت من در زندگی از نظر کاری مالی تضمین شده است .

 

بخشیدم

آبجیم خیلی پاچه خواریمو کرد منم دیگه باهاش آشتی کردم

میخوام مثل گذشته باهاش نباشم اما نمیدونم چرا نمیشه

ببینم نتیجه اش چی میشه

شنا

بلاخره رفتم استخر، موقع شنا نفس کم میارم یه کوچولو هم بدنم ضعیفه و خوب از پاهام استفاده نمیکنم . عاشق پریدن تو 4 متریم . کلا شنا رو دوست دارم انگار وقتی تو آبی شیوه زندگین فرق میکنه بجای راه رفتن باید از تمام بدنت برای حرکت استفاده کنی . من تا تو آبم دیگه به مشغله های دنیای بیرون از آبم فک نمی کنم و این شدید حال میده . فک کنم برا همینه که میگن شنا استرس رو کم میکنه ..

کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم

این کتاب پائلو کوئیلو هستش ، رمان خوب بود با اینکه خیلی از ماجرا هاشو باور نداشتم اما حرفای جالبی هم میزد که باید تا آخر زندگی برا خودم نگهش دارم . دیگری جالب ترین قسمت رمان بود ...< وقتی که میخوای از چیزی که هستی دربیای و تغییر کنی بازی های روزگار مانعت میشن و برات شرایطی رو اینجاد میکنن که تو با خودت میگی وای نه این راه جدید یه اشتباه و باید برگردی به شرایط قبلیت> دیگری همین قسمت ماجراست که بهت میگه برگرد به شرایط قبلیت تو نمیتونی با این راه ادامه بدی ... اما تو باید ایمان داشته باشی که همه چی حل میشه و به دیگری و حرفاش توجه نکنی و راه جدید رو بری . دقیقا بعد از خوندن این کتاب دو سه روز بعد ماجرای پست قبلیم برام اتفاق افتاد و من مدام  داشتم با دیگری میجنگیدم و بالاخره من پیروز شدم و دیگری شکست خورد

ایمان به خدا

چندین سال بود که از خدا میخواستم که کمکم کنه که بهش ایمان بیارم اما خب نشد که نشد

چندروز پیش بد جور ترسیدم و به خدا توکل کردم قلبم داشت از تو دهنم میزد بیرون با خودم گفتم برای آروم کردن این شرایط یه تماس کوچیک با دو جمله حرف دروغ کافی زد اما نه  ، این بار شرایط فرق میکرد باید برای همیشه این ماجرا رو خاتمه میدادم ... این بار دیگه با عقل خودم شرایط رو درست نکردم به خدا توکل کردم گفتم هر اتفاقی که هم بیفته اما من از تو ناامید نمیشم و فقط از تو میخوام که بهم آرامش بدی

خدا جونم  هم، همه جوره پشتم وایساد و تنهام نگذاشت و کمک کرد دستمو گرفت و بهم راه راست رو نشون داد اولش خیلی سخت بود هر چقد شرایط بد و بدتر بنظر میرسید رومو از خدا برنگردوندم و گفتم فقط کلید حل ماجرا دست توست پس من فقط به تو تکیه میکنم و واسه اولین بار در زندگیم فهمیدم تنها کسی که میتونه همه جوره به آدم کمک کنه خداست و بقیه برن بز بچرونن


امیدوارم دیگه در پستی و بلندی های زندگی پام نلزره و تا ابد بهش تکیه کنم