امروز من
امروز من

امروز من

نگران خانواده

دیشب داشتم فیلم میدیدم عاشقی 2 و بخاطرش تا 2 بیدار موندم و واسه همین صبح تا 11 خواب بودم . پاشدم صورتمو شستم و متوجه جوشام شدم فک کنم من به ضد آفتابم حساس بودم و نمیدونستم . ظرفامو شستم ، تختم و مرتب کردم چای دم کردم  و داشتم چای و بیسکویت میخورم که عاطفه زنگ زد میدونستم از مکالممون ناراحت میشم و الان ناراحتم که دارم مینویسم . خیلی تلخه الان که فکر میکنم حسی که به عاطفه دارم حسیه که 4 سال پیش نسبت به مریم داشتم، عاطفه خیلی وقته که شکست خورده و نمیخواد اینو باور کنه باید زودتر از این ها متقاعدش میکردم که شکستشو بپذیره ، بعضی وقتا هم تلاشمو کردم ، اما شاید تلاشم خیلی کم بوده که اعفاقه نکرده . بعضی وقتا وقتی برای رابطتت از همه چیزت میگذری پذیرش اینکه شکست خوردی از سخت هم سخت تره .

و من الان موندم  برای خواهرم چیکار کنم. شاید تقصیر پدر و مادرمه که انقد بچه اوردن و ما همیشه باید نگران باشیم نگران خودم نگران خواهرم   نگران برادرم   نگران مادرم    نگران پدرم    و این نگرانی ها پایانی نداره   چون تعدداد ما خیلی زیاده و همیشه یکی هست که باید نگرانش بود . و تو این شرایطه که من خودمو از یاد میبرم ، من دو  هفته دیگه امتحان دارم و هیچی نخوندم باید بخونم . باید فراموش کنم همه این نگرانی ها رو، دو ساله که عاطفه حاضر نشده که شکستشو بپذیره و الان هم نخواهد بپذیرفت . پس من این دو هفتمم بخاطرش خراب نکنم . چون اگه قرار بود درست بشه تا الان شده بود . و تو دو هفته هم چیزی درست نمیشه .

متاسفم که انقد نگرانیام زیاده که باید خواهر عزیزمم و فراموش کنم. الان هم برم یه متن راجب تمرکز درس خوندن براش بفرستم. عاطفه دوست دارم . پس خوب زندگی کن ، بخاطر من .

همین دو دقیقه پیش

دیشب داشتم فیلم میدیدم عاشقی 2 و بخاطرش تا 2 بیدار موندم و واسه همین صبح تا 11 خواب بودم . پاشدم صورتمو شستم و متوجه جوشام شدم فک کنم من به ضد آفتابم حساس بودم و نمیدونستم . ظرفامو شستم ، تختم و مرتب کردم چای دم کردم  و داشتم چای و بیسکویت میخورم که عاطفه زنگ زد میدونستم از مکالممون ناراحت میشم و الان ناراحتم که دارم مینویسم . خیلی تلخه الان که فکر میکنم حسی که به عاطفه دارم حسیه که 4 سال پیش نسبت به مریم داشتم، عاطفه خیلی وقته که شکست خورده و نمیخواد اینو باور کنه باید زودتر از این ها متقاعدش میکردم که شکستشو بپذیره ، بعضی وقتا هم تلاشمو کردم ، اما شاید تلاشم خیلی کم بوده که اعفاقه نکرده . بعضی وقتا وقتی برای رابطتت از همه چیزت میگذری پذیرش اینکه شکست خوردی از سخت هم سخت تره .

و من الان موندم  برای خواهرم چیکار کنم. شاید تقصیر پدر و مادرمه که انقد بچه اوردن و ما همیشه باید نگران باشیم نگران خودم نگران خواهرم   نگران برادرم   نگران مادرم    نگران پدرم    و این نگرانی ها پایانی نداره   چون تعدداد ما خیلی زیاده و همیشه یکی هست که باید نگرانش بود . و تو این شرایطه که من خودمو از یاد میبرم ، من دو  هفته دیگه امتحان دارم و هیچی نخوندم باید بخونم . باید فراموش کنم همه این نگرانی ها رو، دو ساله که عاطفه حاضر نشده که شکستشو بپذیره و الان هم نخواهد بپذیرفت . پس من این دو هفتمم بخاطرش خراب نکنم . چون اگه قرار بود درست بشه تا الان شده بود . و تو دو هفته هم چیزی درست نمیشه .

متاسفم که انقد نگرانیام زیاده که باید خواهر عزیزمم و فراموش کنم. الان هم برم یه متن راجب تمرکز درس خوندن براش بفرستم. عاطفه دوست دارم . پس خوب زندگی کن ، بخاطر من .

تلویزیون

با تلاش زیاد کوثر و بعدش خودم همگی به خانم اسکندری پیام دادیم و سفارش تلویزیون دادیم. بعدش رفتیم و تی وی شادی(سرپرست) رو گرفتم و آوردیم گذاشتیم توی اتاق سحر . تنها من میتونستم آنتن رو بگیرم ، ساناز و کوثر اصلا نتونستن کاری کنن. و به من گفتن دستم شفاست این جمله خیلی بهم انرژی میده.

دو روزه من کاری نکردم ، بچه ها هم کاری نکردن . از آقای حاتمی همکارم آدرس الکتریکی گرفتم و رفتم فیش آنتن گرفتم 500 تومن. شب برم وصلش کنم.

Image result for ‫دیدن تلویزیون‬‎

دختری در سالن مطالعه

جدید یه دختره میاد توی سالن مطالعه که فقط یه تبلت دستشه و هیچکاری هم نمیکنه گه گدار پی ام اشو چک میکنه و یا با تلفن حرف میزنه و بعد خم میشه روی تبلتش و صداهای عجیب از خودش در میاره که موجب ترس میشه . دیشب  به دیدارش مستفیض شدم. واقعا ترسناک بود هر چی فیلم  وحشتناک دیدم اومد جلوی چشمم. بهش گفتم "عزیر داری با تلفن حرف میزنی یا با خودت " اونم  بعد از مکث برگشت و گفت " داری جو اینجا رو به هم میزنی" منم با این جملش روحم از بدنم جدا شد و فرار کردم . رفتم تو اتاق و به بچه ها گفتم و اونا هم که قبلا دیده بودنش هر کدوم نظری راجبش دادن . منم شب تو اتاق جزوه نتورک پلاسم رو یه  نگاه انداختم . صبح بیدار شدم زودتر از همیشه رسیدم سر کلاس استاد رنجی هنوز وارد کلاس نشده بود، خیلی خوشحال بودم که حداقل روز آخر تونستم  زود برسم کلاس.  با اینکه خیلی از امتحانش میترسیدم و مدام میگفتم استاد امتحان رو بزار جلسه بعد ، گیرام تاثیر خودش رو کرد و استاد موقع امتحان هر سوال رو توضیح میداد  و ما جواب میدادیم. خیلی خوب بود. و خیلی خوشحالم که تونستم برای اولین بار یه مدرک از یه آموزشگاه بگیرم. احسنت به خودم. هفته آینده مدرکمون آماده میشه 

عکس

یکی از پروسه هایی که چند ماهه که به صورت جدی دنبال میکنم ، آتلیه رفتن و عکس گرفتنه و  الان بعد از 4 ماه به صورت حرفه ای چک کردن سایت های تخفیف تونستم 5 شاسی ، یک آلبوم با 25 صفحه عکس و 7 فایل عکس جمع کنم. و میشه گفت که این یه موفقیت بزرگه ،  چون تونستم بهترین لحظه های زندگیمو برای همیشه ثبت کنم واینکه من اولین کسی هستم که تونستم چنین مجموعه رو جمع کنم.